کی شدم مجنون نمی دانم به لیلایی که نیست
کشتیم بر گل نشسته روی دریایی که نیست
با خودم گویم که فردا حلقه بر در می زند
چشم ها خسته به سوی صبح فردایی که نیست
درخیالم دست بر دست لطیفش داده ام
حس زیباییست این گرمی زگرمایی که نیست
از رقیبان بارها بردم به شمشیر خیا ل
مرد پیروزم در این میدان ودعوایی که نیست
گاه خندان زیر باران می زنم با او قدم
دور از مردم به روی خاک صحرایی که نیست
ناصر پورصالحی
برچسبها: ناصرپورصالحی
تاريخ : شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۴ | 12:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

