با من از خزان نگو خودِ خزان منم ببین
رنگ و بویی از خزان گرفته دامنم ببین
دانه دانه تارِ موهایِ سپیدم دیده ای؟
رویِ زرد و چشم نمناکِ مدیدم دیده ای؟
برگبرگِ پیکرم خشکانده اندوهِ زیاد
بر زمین افتاد و شد بازیچه ی طغیانِ باد
تا تبسم بر لب آمد ناگهان تلخند شد
سور رفت و بغض غمگین در گلو دربند شد
آنقدر سنگین که دیده تابِ باریدن ندارد
قصه شد این غصه هامان قصدِ کاهیدن ندارد
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی , پاییز
فصلِ تابستان به سر آمد خزان از ره رسید
عهدِ گرما رخت بست و عهد نو آمد پدید
همچو شعری عاشقانه میتراود مهرگان
بر عذارِ عاشقانی که به دل دارند امید
پادشاهِ فصلها پاییزِ زیبایِ لوند
خودنمایی میکند با رقصِ باد و لرزِ بید
برگ هایِ زرد و نارنجی و قرمز بر زمین
دال بر دردی که ریشه خسته کرد و قد خمید
اعتدالی دارد اینک پادشاهِ مقتدر
تا طلوعِ انقلابِ یک زمستانی سپید
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی , پاییز
چشمِ خود میبندم و یـادِ گذشتـه میکنم
یـادِ دورانِ گـوارایِ خـجـسـتـه میکنـم
روزگاری که تُـهـی از غـصـه بـودیم و ریـا
موج میزد در دو چشمِ مردمان شرم و حیا
قوم و خویش از حالِ همدیگر همیشه باخبر
جمله بی آلایش و دور از دغـل،کینه و شـر
هلهلـه ی بچـه ها در کوچـه ها یادش بخیر
وقت بازی جر و بحثِ برد و باخت آنی وخیر
کو کجا رفـت آن همـه دلگرمی و سَرزنـدگی
جای خود را جـود و شادی داده بر دلمردگی
بیشمار از نیـشِ این دوره زمـانـه خسته ایم
محضِ زخمِ کاری اش دل را به عزلت بسته ایم
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی
دلم پاییز میخواهد فراوان
گلی خوشبو که نم دیده ز باران
الهی ساز پاییزیِ امسال
بسوزاند غم از دلهایِ ویران
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی , پاییز
سلام ای مهـربان یـاری که دردم را دوایـی
طبابت کرده ای دل را به جان دادی قوایی
از آن روزی که ناوَک زد به دیده نورِ چشمت
فِـتـاده رَعشه در چشمم ندایِ صورِ چشمت
زدوده شـد غـبـار از پـرده ی ایـهـامِ درکـم
شـدم غـرق از تـمـنّـا ناامـیدی کـرده ترکـم
دَمـی دنـیـا بدونِ عـشـقِ تو هـرگـز نمی ارزد
اگر حاصل دهد دوران تو آن سهمی که می ارزد
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی
غم اگر هر شب به من سر می زند
بهر نابودیِ دل در می زند
دستِ او را دل دگر خواند و هنوز
پافشاری می کند هر شب به سوز
پاکتِ سیگارِ خود آتش زدم
دل تَمَکّن جُست و غم رفت از بَرَم
بارِ دیگر غم اگر در را زنَد
خشمِ کوثر نسلِ او را می کَنَد
کوثر قره باغی
برچسبها: کوثرقره باغی

