این روزها سرزمین من تَبدار است؛
تَبی از جنس شرم
که نمیتواند مَرهمی باشد بر زخم فرزندان پریشانش
و دست نوازشگری
بر سر فرزندان از دنیا بریدهاش.
این روزها آسمان سرزمین من آبی نیست،
خورشید نمیخندد،
ماه خودش را به خواب زده
و دیگر مهتاب ندارد.
ستارهها چشمک نمیزنند و شوکزده دردهای بی پایان مردم را نظاره گرند.
این روزها سرزمین من تَبدار است
تَبی از جنسِ شرم
برای پیرمردی که سیریاش را در سطل زباله جستجو میکند،
کودکی که سقفی برای خوابیدن ندارد،
و پدری که در تامین نانِ روزانه
درمانده است.
این روزها سرزمین من خواب ندارد
کابوس امانش را بریده
و بی تاب است.
آری ...
این روزها فقط درد است و درد است و درد.
برای من،
برای تو
و برای همهی کسانی
که آرزوهایشان را زیر خاکِ سردِ نا امیدی دفن کردهاند.
این روزها سرزمین من خسته است
و توانی برای در آغوش کشیدنمان ندارد.
کاش روزی خورشید باز با لبخند
از این کابوس سیاه بیدارمان کند
و درد از وجودمان رخت بر بندد.
#اعظم_باقری
برچسبها: اعظم باقری , دلتنگی