باز هم شب،سکوت،شعر،کتاب
روزگار ِدرونِ خود بودن
باد پیموده ام به شوق، شتاب
از کویر بدونِ خود بودن
بیقرارِ قرارهای قدیم
سوی چشمان خود خزیدم باز
همه آفاق را نظر کردم
آشنایی چو خود ندیدم باز
از خود خویشتن سفر کردم
شرق تا غرب، شمال، جنوب
رفتم و رفتم و خطر کردم
یار با ما و ما بی خود
دیدی ای دل ،ضرر کردم
پشت خورشید میگشتم
پی شمعِ شب و فانوس
طعنه میزد حضور دلم
همچو رودی به اقیانوس
یار در خانه بود ودل انگار
همچنان در تلاطمِ انکار
حسین سلیمانی دلفارد
برچسبها: حسین سلیمانی
تاريخ : جمعه ۲ شهریور ۱۴۰۳ | 13:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |