زن، شعر از موهایش
میرویید
هر حرف شکوفهای زرین
هر سکوت بوی باغی پنهان
بر شیر زمان نشست
چشمها به هیبتش خیره ماندند
اما
چادر گلدار بر سر کشید
و نگاهش را
چون سیبی گازخورده
بر میزِ سودا گذاشت
اسبها رم کردند
و باد، در یالشان فریاد زد
زنِ کماندار
از خاکستر فراموشی برخاست
با تیری که از نبضش میگذشت
سربازِ ورق
دو نیمهی خویش را در آینه شکست
یک چهره به لبخند تقدیر
دیگری به تیغ پنهان
سه خواهر گلدار
چون باغی در سه فصل
چشم دوختند
یکی آبیِ باران
یکی زرینِ خورشید
و یکی سرخیِ زخم
آه، جهان!
چه فتنهای در دامن داری
زنِ شیرسوار
با عشوه به دام افتاد
و اکنون
با نیزهای خونین
دوباره به میدان میرسد
تا پرده از چهرهی تو بدرد
شیوا فدائی
موضوعات مرتبط: 🌿زن
برچسبها: شیوافدائی
تاريخ : دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۴ | 11:12 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |