نسیم از کوچهی یادت گذر کرد و دلم تنگ است
که از داغِ تو آتش در جگر کرد و دلم تنگ است
تو رفتی و شبم بینور شد، تاریک و بی مهتاب
خیالم تا سحر با تو سفر کرد و دلم تنگ است
شبیه شمع، در خاموشیِ شبها پریشانم
که هجرت داغ بر جانِ سحر کرد و دلم تنگ است
در آیینه، نگاهت مانده بیتردید تا امروز
که هر تصویر بر جانم اثر کرد و دلم تنگ است
لباسی از نفسهای تو افتاده بر آغوشم
که عطرش خاطرم را باخبر کرد و دلم تنگ است
به هر تصویری از لبخند تو، چشمم نظر میداد
ولی آن چشمِ خاموشم حذر کرد و دلم تنگ است
میافشاند خیالت عطر دستت را به هر سویی
ولی تقدیر، راهم دورتر کرد و دلم تنگ است
نفسهایم تو را خواندند در هر لحظه از شبها
ولی این انتظار آخر شرر کرد و دلم تنگ است
مهرداد خردمند
برچسبها: مهردادخردمند
تاريخ : یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ | 11:41 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |