من
وارثِ هراسی کهنهام
که جهان را
نه میدانِ بازی
که صحنهٔ محاکمه میبیند.
خندهٔ دیگران
پرندهایست سبکبال
در آسمانی بیابر
اما بر لبِ من
همیشه
چیزی از جنسِ سنگ
آشیان دارد.
دیگران
واقعه را در گیجیِ خندهای مست
به فراموشی میسپارند
و من
در هر اتفاق
صدای شکستگی استخوانی را
پشت لبخند میشنوم.
ترسهایم
حیواناتِ وحشیاند
که در سینهام
زنجیر میدَرَند
و من
جمعیت را
با حصاری از اضطراب
تماشا میکنم.
چیزی در من
لعنتی است
که شادی را
از دهانم میرباید
پیش از آنکه
بخندم.
کاش
لحظهای
دلِ من نیز
مثل دیگران
بیخیالِ توپِ جنگ و روزگار
به بازیِ راحتی میرفت…
اما
سالهاست
هر چه پیش میآید
در من
حادثهای خونچکان است.
من
به تقدیری آلودهام
که
هیچ آسودگیای
با او
سرِ آشتی ندارد.
کیانوش احمدپور
برچسبها: کیانوش احمدپور
تاريخ : چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴ | 12:32 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

