زن، آواییست پنهان در جهان؛
نجوایی از نور و مهربانی که وقتی قدم بر خاک میگذارد، دلِ زمین آرام میشود.
او لطافتیست که باد از لابهلای موهایش عبور میکند و از او یاد میگیرد نرمتر بوزد…
زیباییست که از نگاهش میجوشد؛ آنقدر که هرجا چشم میدوزد،
چیزی در جهان شکوفه میدهد.
زن، ریتمِ آرام عشق است؛
ضربی که بیآنکه شنیده شود، شنیده میشود…
حضورش مثل لحظهی قبل از باران است؛
هوایی که آرام میشود، دلی که خودش را جمع میکند
تا بارانی از آرامش روی آن ببارد.
و عشق…
از همان لحظه آغاز میشود که زن
لبخند کوچکش را در چشمهای کسی میکارد
لبخندی که شاید فقط چند ثانیه باشد،
اما جهانِ آن مرد را برای همیشه روشن میکند.
زن پایانِ قصه نیست،
اما پایان هر دلتنگیست؛
آغوشی از نور که خستگیهای جهان را میگیرد
و برمیگرداند به شکل امید.
او جاییست که تکیهگاه معنی پیدا میکند،
جایی که حتی سکوتش
میتواند عاشقانهترین جملهی دنیا باشد.
و مرد…
اگر خوشبخت باشد،
یک روز در میانِ همین نور
میفهمد که جهانش تنها با یک زن کامل میشود
همان زنی که نگاهش را هدیه میدهد،
و لبخندش را،
و آغوشش را…
و به او یاد میدهد که عشق
چطور میتواند دوباره
جهان را شکوفه بدهد.
لادن تجا

موضوعات مرتبط: 🌿مرد ، 🌿زن
برچسبها: لادن تجا

