گفتم : از حرفام نرنجیدی؟
گفت : نه
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.
گفت : مادرم انسولین میزنه،
اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد
حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...
برچسبها: حمیدجدیدی
تاريخ : چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | 6:28 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |