روح من در میان پنجره ها میرقصد
و من محبوس میشوم در تنگنای وجود...
به من بگو ای زمستان سرد
که چگونه قاتل گل ها شدی؟
که چطور فراموش کنم رنگ اقاقی را
به من بگو
بگو چگونه تازیانه زدی
بر تن بیپناه گنجشکان
چطور خشکاندی امید غنچه ی زیبا را؟
به من بگو ای بیرحم سرد!
چه بر سر رنگ های ارغوانی آوردی؟
سایهات چگونه مرگ را به جان بخشید
و من دوباره به خط پایان رسیدهام
پایانی سرد ، پایانی تلخ ، پایانی آکنده از اندوه!
آه که ریشه های تنومندم خشکیده اند
دوباره لباس نحس یأس و ترس
بر تن وجود چیره شد...
و من چگونه باور کنم
نبود تپش های گرم سینهام؟!
ناامیدی تاخت و من
دوباره مردهام
سلام! جوانه های زیبای من
مرگ را به تو تسلیت گویم
آه!
سلام حوانه های نشکفتهام را
به گوش بهار برسانید
به احترام ریشه های خشکیدهام...!
فاطمه معجزاتی
برچسبها: فاطمه معجزاتی , پاییز
تاريخ : یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ | 10:43 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |