باز شد
گره از نگاهمان
با صدایِ
سوت آخرین قطار
به سمت مسیرِ تلخ
خداحافظی
ریخت تَلِ خاطره ها
بر جانِ بی قرار
با پاهایی خسته
و تاول زده
از اضطرابِ
ممنوعه های بی عبور
با بغض های نَگِریسته
از رازِ سر به مُهر
با روحی مجروح
از شلاقِ کنایه ها
در این مدار نامتناهی
رد شدم
از ثانیه های سکوتی
که نشانی ست
از اندوه دلِ شکسته
و رنجورم.
فریبا صادق زاده
برچسبها: فریباصادق زاده
تاريخ : پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ | 13:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |