جوانی ام
در این امید پیر شد
که روزی
خواهی آمد
امّا نیامدی...!
لیک..!
می تپد هنوز
نبض عشق
در نفس های باورم
جان می گیرد
در خلسه ی لبخند
بوته ی آرزوها
و مرا مست می کند
لحن نگاهی
که بی صدا فریاد می زند
سکوتش را
ای کاش..!
ختم به خیر شود
درد دلتنگی هایی
که موج می زند
هر شب
در میان اشکهایی
که به یادت
خیرات می کنم
و تو بی خبری...!
فریبا_صادق زاده
برچسبها: فریباصادق زاده
تاريخ : چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۴ | 10:14 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |