چون خزان سرد پرغم ،غصه هایم بی شمار
باغ زرد و بی نشان با شاخه های بی بَرَم
بس که غم قلب مرا آزار داده روز و شب
هر چه دردنیا بهای مرگ باشد می خرم
برگهای آرزو پشت سر هم می تَکَد
بی یقین دیگر نمانده آرزویی در سرم
مثل آن آواره ی حیران میان کوچه ها
این که این گونه غمین باشم نمی شد باورم
خسته ام از زندگی در انتظار رفتنم
همدم شبهای من هستند ،چشمان تَرَم
لیدانظری
برچسبها: لیدانظری
تاريخ : یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ | 11:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |