دست در گردنِ صبح
آن نسیمی که فرستاد سحر زود رسید
ژاله کام از چمن و نرگس و آلاله گرفت
آسمان جامه ی تلخی که به تن داشت کناری افکند
شاپرک رفت ولی
قاصدک ، قاصدک خوشگل و زیبایی شد
دست خورشید حقیقی به سرباغ رسید
شعردستی زسر شوق به سرواژه کشید
نور همبازی دیوار و درو پنجره شد
سایه ی خنده ی همسایه به دیوار افتاد
گشت آغشته تن شهر به هاشورعبور
پویش از کوچه ی بن بست به بازارآمد
شاد شد باز دل مادر دهر
آب افسرده ی رود
باسرانگشت خیال خورشید
ازسرکوه فلک جـــــاری شد
نفس دشت از اعماق به بالا آمد
دست شادی غم از دوش صنوبر برداشت
آب ازریشه و اندام درخت بالا رفت
همت آستینِ خِــــرد بالا زد
کوپله ی سختِ قفس ، مثل یک غنچه دلش واشد و بعد
آسمان ، کوچه ، خیابان پرازکفترشد
شب ماتم زده از شدت غم ها دق کرد
ناظر توحیدی ثمرین
برچسبها: ناظرتوحیدی ثمرین
تاريخ : دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴ | 11:19 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |