از پشت پنجرههای خیس
به درون اتاق میریزد
مثل اندوهی سترگ
که بیاجازه
در دلِ آدم مینشیند.
نسیم خنکِ صبحگاهی
از کوچهٔ باریک میگذرد
عطر خاک نمخورده را
به یادم میآورد
و دستانی که دیگر
گرمایی برای گرفتن ندارند.
برگها زرد شدهاند
مثل نامههای کهنهٔ فراموششده
میریزند،
میافتند
خش خش شان در گوشم
مثل گریهٔ پنهانِ کودکانهای
که هیچکس صدایش را نمیشنود.
درختان بیبرگ
مثل خاطرههای خالی
دست در هوا برداشتهاند
و من در این میان
به دنبال تو میگردم
در هوای سردِ پاییز
که بوی رفتن میدهد.
علی مرتضی موحدی
برچسبها: علی مرتضی موحدی , پاییز
تاريخ : دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴ | 10:59 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |