تصور کن…
تو میروی
تصور کن:
دیوارها فریاد میزنند
«جنگ است…!»
و تو
در جامهای دوپاره،
از نور و تاریکی،
میروی…
چترت…
ابر نیست
زخمیست از فلز
بزرگتر از آسمان،
بیباران،
بیپناه…
زمین، جدولهای سنگیست
که خون را به نظم کشیدهاند
و آگهیها
به جای دیوار،
روی درخت روییدهاند…
تو میروی
نه برای کشتن،
نه برای زیستن
چون دیگران
رفتهاند…
تصور کن:
جهان…
تو را میبیند
و کف نمیزند
بلکه میپرسد:
«تو… چرا؟»
شیوا فدائی
برچسبها: شیوافدائی
تاريخ : سه شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴ | 11:5 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

