منم پاییز
همرنگ غم غربت
منم افسرده ولی زیبا
تو میدانی که من
همرنگ پاییزم
شبیه شهر های آتشین دل
برایت بارها گفتم
که تو تعبیر فردایی
مرا در فصل باران و غزل
در کوچه های خیس باران خورده
بی دستهای گرم خود
نگذار
آن هنگام که رفتی
میدیا جادری
برچسبها: میدیاجادری , پاییز
پاییز می گذرد
و زمستان نزدیک می شود
اما من هنوز در انتظار توام
در جهانی که از فرط بیهودگی
حتی اشکها نیز خشکیده اند.
شاید روزی
در میان هزارتوه ی زمان
دوباره دیدارت کنم
و آنگاه
شعرهایم را بر آبهای راکد جاری سازم
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز
عجب دلتنگ سرای ست این پاییز
دلم اما
از اردی بهشت پر است
تنم تیر میکشد
دستانم اما
در دست برف دی ماهی ست
چشم هایم تب زده از سیاهی انجیرهای شهریور
هنوز به یاد آخرین بوسههای بهمن
با بارانِ آخرین دیدار اسفند میگریند
زبانم
زبان گلایه است
اما انگار ، تا بوده
خون سپیدهای چیماه
قربانی وصف عطر اقاقیا
میان کوچهها بوده ...
امشب اما
مرا جور دیگری بخوان
آتش افروزم هنوز
این بار پر غرورم بخوان
دود خود ستایی، کشیده ام به سقف این شعر
واژه به واژه
تو اما
شیدایم بدان ...
چی ماه بخشنده
برچسبها: پاییز
پاییز که میرسد
جهان، آهسته از شانههایم پایین میریزد
مثل برگی که فهمیده
رها شدن هم نوعی نفس کشیدن است
باد
لای پرده ی افکارم میچرخد
و رنگ سبزِ دلم
در نور کمرنگ عصر
به زمزمهای از زردِ پنهان تبدیل میشود
من
دست روی قلبم میگذارم
تا ببینم آیا
در این افتادنهای آرام
چیزی در وجودم جوانه میزند
یا باید یاد بگیرم
چطور با سکوت قدم بزنم
پاییز که میرسد
جهان صداهای اضافهاش را کم میکند
و من می دانم
گاهی فرو ریختن
تنها راهِ رسیدن به تصویر تازهٔ خودم است
شیوا فدائی
برچسبها: شیوافدائی , پاییز , باد
به جرمِ عشقِ تو افسرده ام ببین لطفاً!
بیا به دشتِ نگاهم ، غمی بچین لطفاً !
برای زخم دلم مرهمی کجا یابم؟!
تویی دوا، همه دردم ، تو مَـه جَــبین لطفاً!
دَمی به مهرِ دلت آشنا بگردانَش
بیا و این دلِ من را نکن غمین لطفاً!
برای قهوه ی چشمم، ترانه را تو بخوان
صفای کافه ی دل باش و همنشین لطفاً!
هوای دل نَـشَـوَد هر کجا خودش ابری
نگاهِ ابرِ دلم کن، بیا زمین لطفاً !
سری به زردِ خزانم ،بزن بهارم باش
بیا بمان تو کنارم ، فقط همین لطفاً!
نیره فتحی🌹
برچسبها: نیره فتحی , پاییز
کلمههای تشنهام
چون برگهای پاییز بیباران
بر سنگ فرش خیابانهای خالی میرقصند
و من
پیکرهای از تردید
در آستانه ی هر دری که میایستم
دوستت دارم........
این واژهی کهنه
چون فنجان شکستهای است
که چای تلخ تنهایی در آن میجوشد
و بخارش
روی پنجرههای روحم
نقش محال میبندد
نگاه معصوم من
که روزگاری
آینهای بود برای انعکاس پروانهها
اکنون
تنها قاب خالیست
که گرد و غبار خاطرات
بر شیشهاش نشسته
من........
مفعول مطلق فعل عشقم
که نهادش را در سایه ی ویژگیهای تو گم کرد
و اکنون
در حکم پیرنگی شکسته
بر تارهای زمان میلرزد
زمستان آمده
و برف سکوت
بر شاخههای یخزده ی آرزوهایم نشسته
اما از لابهلای این یخها
غنچهای از قناعت میروید
که بوی بهار مقاومت میدهد
کاش.......
ای کاش
بادهای شمال
پیک نامهبر من میشدند
برای رساندن این پیام
که هنوز
در گوشهای از این جهان
کبوتری
بر شاخهی اقبال مینشیند
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , عشق , پاییز , زمستان
پاییز
فصلِ پنهانِ عشقِ ما بود؛
جایی که
از میانِ مهِ سرد،
گرمایی کوچک
نامِ ما را صدا زد.
فرزندانمان
میوههای خاموشِ این درختِ بیبرگ
از عمقِ جان
قد کشیدند
و جهان
برای لحظهای
بویِ آغاز گرفت.
سیدحسن نبی پور
برچسبها: سیدحسین مبارکی , پاییز
آسمان قهری مگر باران پاییزت کجاست؟
آن هوای پر مه و ناب دل انگیزت کجاست؟
بلبلانت را ببین آواز غم سر داده اند!
بوی نمناک درخت سرو و کاجت پس کجاست؟
چون لب مردم زمین خشکیده از این انتظار
تو بگو پس بارش آن مهر و آبانت کجاست؟
قلب ما هم صد ترک خورد از خزان شوره زار
یاس و مریم منتظر؛ آن ابر پر بارت کجاست؟
سینه ی دریا گرفت از این جفایت آسمان
چتر آماده ست ؛ ولی باران و رگبارت کجاست؟
وحید مشرقی
برچسبها: وحیدمشرقی , پاییز
آه پاییز
هنوز عاشقانه ستایشت می کنم
اما چه کنم
از نامت خون می چکد
زردی برگ ها
امیدم را می ریزد
و نم نم باران
بوی خون را تازه می کند
این عشق است؟
یا نفرتی پنهان؟
چگونه فصلی را که می پرستیدم
به اندوهی عمیق
بدل کردید
من در هر برگ پاییز
چهره ای افتاده می بینم
جوانانی میبینم که
نیفتادند و سرکوبشان کردند
خیابان هایت
بوی گاز اشکآور می دهد
بارانت اشک نیست
خون است عرشیا
که دوباره زمین را سرخ می کند
پاییز،
دیگر نمی توانم ستایشت کنم
تا وقتی که نامت
یادآور نام های ناتمام است
عرشیا برازیده
برچسبها: عرشیابرازیده , پاییز
در این پاییز بی باران
که زمستان از پشت کوههای خشک نفس می زند
هر برگ ریخته،نقش یک دروغ است بر زمین سرد
هوا پر از دود است و نیرنگ
و عشق،همانند رودخانه ای که بسترش را از یاد برده
تنها در خاطره جاریست
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , عشق , پاییز , زمستان
بوسه زد
پاییز
بر گونهی درختان
و انارها
از شوقِ رسیدن
دهان گشودند
و دلشان
با خونِ سرخ
برای برگریزان
گریست
سمیه مهرجوئی
برچسبها: سمیه مهرجوئی , پاییز
پاییز است و باران
در گروگانِ ابری خاموش
من
تشنهام...
نه برای باران
که برای آوایی که درچمنزارِ شنوایت آرام میگیرد.
تو
باحریمِ احساس ناب و شاعرانه ات
چنان به صداهای من میرسی
که گویی برگهای خشک
سرودی برای رقص دارند.
و من
بیآن که بگویم
در انزوای این فصل
آوازم را
چون رگی از آبِ زنده
به ریشههای نگاهت میدهم
صدای من؟
تنها نسیمی است گریزان
اما تو
دریا گونه
باجامِ تهیِ تنهایی ات
آن را تا کرانههای همیشه
پر کردهای از حضور
و همراه برده ای
و امروز
در آغاز این صبحِ پاییزی
دلم میخواهد
آهسته درآستانه ی گوشت زمزمه کنم
ای تشنهی شنیدن
ناز بانوی تاج به سر
صدای من
حصاری از آرامش
در باغ تنهاییهایت باد...
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز , پنجره
پر شده از سایهی آیینهها
غصّهی دیوار و در و خانهها
آینهی تارِ همین شهرِ سرد
خندهی تلخی که مرا گریه کرد
راهِ نفس بسته به اندامِ درد
حسرتی از عمقِ غمی بینبرد
صبرِ سکوت از لبِ یادت گذشت
مرمرِ احساس به آهی شکست
ساعتِ وهم از سرِ تقویم ریخت
تارِ امید از گرهی دل گسیخت
رنگِ تباهی به تنِ من پرید
از تبِ دردی که درونم خزید
زخمِ عذابی شده بیانتها
خاطرهای شوم که زد پشتِپا
کشتیِ من بیخبر از ناخدا
بر لبِ موجیست پر از ماجرا
از تپش افتاده و ماتِ زمان
از قدمِ حادثهای بیامان
بختِ پریشان، دلِ بیطاقتم
مانده غریبی به لبِ عادتم
کوچهی بنبستِ سکوت و خزان
گمشده در برزخِ ماتمنشان
خوابِ پریشان دل از هر فریب
قصّهی بیرحمِ غمی نانجیب
آینهی بغضِ فرو خوردهام
سخت از آشفتگی آزردهام
خستهی تردیدِ مسیرِ عبور
منتظرِ معجزهای از شعور
دلزده از هر چه در این بوم بود
خاطرهای زرد که مسموم بود
فصلِ جدایی، تبِ یأس و عذاب
پاسخِ پر کینهی هر اضطراب
سهمِ من از زندگی این درد شد
خانهی دل محرمِ نامرد شد
مریم کاسیانی
برچسبها: مریم کاسیانی , پاییز
پاییز آمد،
با دستانی پر از رنگ،
اما
بیباران،
بیبرف،
بیآن نفسِ تازهای که
کوچهها را زنده کند.
برگها
خشک و خسته
بر شانهی باد افتادهاند،
اما بارانی نیست
که قصهی رهاییشان را
تا آخر بنویسد.
ابرها
در آسمانِ خاموش
پیر میشوند،
میآیند و میروند،
بیآنکه دلشان
به گریستن گرم شود.
زمین
چشمبهراهِ نخستین قطره است؛
درختان
چشمبهراه پنهان شدن
زیر پردهی سفیدِ برف.
دانه های در دل خاک
منتظر باران
منتظر برف
جهت روییدن
واغاز زندگی
و من
در میانِ این انتظارهای دیررس،
به آمدنِ کسی فکر میکنم
که مثل برف،
مثل باران،
هر سال باید بیاید،
اما امسال
دیر کرده است…
پاییز
بیباران،
بیبرف،
فصلیست
که دل را
به سکوت میبرد؛
سکوتی که
در آن
نه شاخه میشکند،
نه برگی آرام فرود میآید
جز دلی که
آرامآرام
در حسرتِ آمدن
کنده میشود.
بهرام معینی
برچسبها: بهرام معینی , پاییز
تو از این شهر سفر کردی و رفتی
نه نگاهی و نه عشقی بود در بین من وتو
از آن همه خاطره خوب چه مانده بین من و تو
جز گریه و خواهش
هر بار که گفتم به تو حالم وخیم است
گذاشتی و رفتی از این شهر
حالا چه شده؟ نکند خسته شدی از این آدم عاشق
خسته شدنت عادی است
چون یک آدم بهتر نصیبت شده است
بهتر از من میخندد برایت؟
بهتر از من بلدت است؟
روز آخر در آن طوفان وحشتناک پائیزی،رهایم کردی و کوله بارت را بستی و رفتی و
هیچ نگفتی
گفتم نرو!
گفتی میروم جایی که نباشی تو در آن
اشک هایم دانه به دانه ریختند برروی زمین
در همان لحظه که
یاد بوی عطر اورکتت افتادم، یاد همان اورکتی که روی سرم گرفتی
تا باران نکند خیس مرا
اما حالا در وسط همین شهر زیر باران پائیزی شده ام خیس کیست تا اورکتش را روی سرم بگیرد
کیست بگیرد دست مرا در خیابان های بارانی این شهر
و دیگر کسی نیست تا بکند مرا عاشق و شاعر
از امروز به بعد یک آدم دیگر چایی دم میکند برایت
از امروز اورکتت را خوب برروی سرش بینداز
تا سردش نشود، خیس نشود
ولی خاطرات آن مرد با موی پریشان همیشه در شعر ها باقی خواهد ماند
خواهم رفت از شهر و دیار میروم آنجا که تو نبینی مرا باور کن
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی , پاییز
پائیز آمده است
درختان بار خود
بر زمین نهاده
سبکبال می شوند
درختان جا مه از تن به در آورده
به استقبال خواب می روند
زمستان را دوست دارم
بهار در آغوش مادرش
در خواب زمستانی است
زمستان بهار را در خود دارد
زمستان که تمام شود
بهار به دنیا می آید
تاریخ تولدش را ببین
یک یک فروردین
درست مانند بهمن ماه
زمستان آمده است
تا بهار را بشارت دهد
طبیعت سراسر پوشیده از برف است
سوز و سرما بیداد می کند
برف بر بام شاخه ها نشسته است
صدای گرگ می آید
که در کمین طعمه ای است
هوا بس سرد و مه آلود است
زمستان را دوست دارم
زایشگاه بهاری زیباست
پرورشگاه بوته های بهار
تولدگاه رودخانه و آبشار
من در این زمستان سرد و دهشتناک
با سبدی از بوته های یاس
در انتظار تولد بهار می مانم
نادر خدابنده لویی
برچسبها: نادرخدابنده لویی , پاییز
پاییز است.
و معادلهی سادهی عشق
در هیچحلی جواب نمیدهد.
تو آن سوی مساواتی
پشت علامتِ«برابر» ایستادهای
و من
یک متغیرِتنها
در این سوی معادله
در انتظار یک باران.
باران که نبارد
عشق ها، مثل برگ ها ، زرد میشوند.
غم ها، مثل برگ ها ، انبوه.
و این فاصله
یک منحنیِ بینهایت است
که به تو نمیرسد.
حالا چه کسی پاسخِ این معادله را میداند؟
چه کسی این منِ مجهول را
به تساوی میرساند با تو؟
شاید دستِ یک بارانِ دیوانه
یک سکرِبیحساب
یک مستیِ درونریز
که از این همه انتظار
دو دوتا چهارتایی بسازد
که دیگر با منطق جور درنیاید…
در این هوایِ ابریِ بیباران
من مسخِ این شرایطم
نه میرسم
نه میمانم.
فقط
مثل یک انتگرالِ بیانتها
در خودم جمع میشوم…
تا تو، یگانهی معادله ، بیایی
و مرا از خودم بیرون بکشی.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز
وقتی مهربان میشوی
آفتاب
از دستهای تو
به قلبم
طلوع میکند.
سیدحسن نبی پور
خویشاوندان
اگر بها داشتند
یوسف را
به بوی پیراهنی
در بازار نمیفروختند.
سیدحسن نبی پور
بخند
تا تبسمِ تو
در سنگ هم شکوفه دهد
من
در شکاف لبخندت
انقلاب میچینم.
سیدحسن نبی پور
فریبِ واژهها را نخور
الف
از آغاز
با نقاب آمد.
سیدحسن نبی پور
برگ میچرخد نرم
در دلِ مهِ پاییز
ردِ عشقِ بیصدا.
سیدحسن نبی پور
برچسبها: سیدحسن نبی پور , پاییز
اینجا
در خلوت پاییزی نیلوفر ها
رد نوری بر سینه یک باغ
با وسعت چشمان تو
می تراود آرام
اینجا در بی کرانی رنگ ها
روزنه ای به نیایش باز است
که ترنم احساس مرا
می برد آن سو ها
سوی یکرنگی باران
سوی زیبایی یک چلچله
اینجا از گل افشانی یک باغچه
تا عروج سیمانی بام ها
تا هرجا که چراغی پیداست
آوای بلند مهربانی جاریست
در تاریکترین غروب هم
سایه لبخندی
در چشم تماشا برجاست
با طلوع هر ستاره
نجوای شبانه ای
از دل ثانیه ها می روید
گل اندوهی سر می زند
از چشمه خواب
شعر دلتنگی و
آهنگ شب زنجره ها
تا سرود بیداری هر صبحدم
بر چهره این آینه ها می کوبد
و خیالی تازه
از سکوت پاییزی و عشق
در پهنه یاد تو
از پنجره ها می بارد
عبدالله رضایی
برچسبها: عبدالله رضایی , پنجره , پاییز


