با تمام خاطراتش عاقبت از یاد برد
هرچه را که داده بودم آنچه را که داد برد
سرنوشتی را که عمری از خدا میخواستم
با دوتا چشمان مست غرق در الحاد برد
تو چه می دانی چه آمد بر سر بی پیکرم
آنزمانی که تنم را با خودش صیاد برد
مثل نقاشی که گل های انار و سیب را
ماه فرودین کشید و آخر خرداد برد
من پر از رویای روییدن به امید بهار
بی خبر از اینکه شوق رستنم را باد برد
ذره ذره جلب کردم اعتمادش را ولی
کُلِّ دارائی که توی قلکم افتاد برد
رنج بسیاری کشیدم در خیال چیدنش
خرمن بی حاصلم را چرخ بی بنیاد برد
یادم آمد مصرع شیرین شعری که سرود
"بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد"
علی معصومی
برچسبها: علی معصومی , خدا
تاريخ : چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ | 12:12 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

