✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | خدا

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

پست ثابت

وقتی عبارت ” 🌸خدا را به یاد داشته باش🌸 ” را می خوانم

در ذهنم و در قلبم گزینه ” همیشه ” را برایش تیک می کنم . . .

👀

عکس نوشته عکس با کیفیت اللهم عجل لولیک الفرج به انگلیسی


برچسب‌ها: خدا , 221 , محرم

💚✨ادامه مطلب✨💚
تاريخ : دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰ | 9:53 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نه چراغی‌ست ، نه شمعی، نوری‌ست

نه چراغی‌ست ، نه شمعی، نوری‌ست
از تجلّیِ خدای، مقدوری‌ست

خاک از گامِ او وضو می‌کرد
چون نگاهش، طریقِ مغفوری‌ست

هر نفس، آیتی از بی‌پایان
بر لبش، آیه‌ای از رحمانی‌ست

آب در وصفِ او زلالی یافت
روح در نغمه‌اش پرستوری‌ست

ای زنی، در حجابِ معناها
رازِ هستی درونِ مستوری‌ست

هر که از نامِ تو نفس گیرد
در عدم هم دمی منوری‌ست

فاطمه! ای حضورِ بی‌صورت
آفتابِ سکوتِ مقدوری‌ست

تو دعایی، که بی‌زبان گفتی
بی‌کلامی، ولی چه منظوری‌ست

هر کس را نشستی بر قلبش
بر زبانش شمع و فروزانی ست

شیوا فدائی

درد عبور می‌کند از جان،
آهسته، چون کاروان شبانه‌ها
بر جای می‌گذارد ردی از جنس آینه‌ها
در هر شکافی از وجود،نوری می‌دمد عجیب
معنا به لبخندی نوید می‌دهد،
در زیر این آفتاب غریب

آنچه فرو می‌ریزد،
نقش‌هایی بود بر دیوار
سقفی که ابریشم سکوت بود،
پاره کرد طوفان بسیار
اما فراز ویرانه‌ها،
افقی دگر پدیدار می‌شود
کوهی که در سینه بود،
اکنون الماسی در وجود می‌شود

درد، معنا نمی‌رباید،
بلکه آن را می‌شوید
چون طلا
در آتش،مفهومی دیگر می‌روید
این رد پا،
نشان رهروی است در ظلمت‌ها
که با خود آورده بذر رویشی در حسرت‌ها


مریم نقی پور خانه سر


برچسب‌ها: خدا

تاريخ : چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴ | 13:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نگار رفته از نظر به آرزو برسد

نگار رفته از نظر به آرزو برسد
غرور شکسته ی ما به آبرو برسد

خدا کند که اگر دلی بند به مویی شد
به حق صاحبِ دلها به تابِ او برسد


اگرچه اهلیِ این‌ بام نمی شود دیگر
کبوتر چاهیِ ما ز جستجو برسد

دلم پر از نگفته های تلخ و شیرین است
قرار و مطلبِ دلها به گفتگو برسد

به حکمِ خواهش و نذر و دعا ، که ممکن نیست
مگر به زور طلسم و سحر و جادو برسد

قرارمان برآن بود ،که بعد فصل فراق
قرار دلبری دیگر به روبرو برسد


گذشتِ بهار پشتِ بهاراین چه دشوار است
ز هر نسیمی که وزیده عطرِ مو برسد

به هر دری که فکر و خیالِ من قد می داد
به این امید دویدم که ز سمت و سو برسد

تو از بلادِ دل آه دور افتاده ای دیگر
که عاقبتِ عشق ما چو مرگ قو برسد

حسین خزایی


برچسب‌ها: حسین خزایی , خدا

تاريخ : سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴ | 11:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

"خدا هست و او کافیست"

هرگاه تنها شدم ، تو را یافتم
در دلِ شکسته‌ام، نوری شدی پر فروغ
میانِ دردها و بی‌وفایی‌ها، دستم را گرفتی
هر گاه آدم‌ها پشت کردند و رفتند
تو ماندی، بی‌قید و شرط
و من دیر فهمیدم که
هر زخمِ گذشته
هر خیانت و بی‌معرفتی آدمها
نشان از آزمون و حکمتت داشت
تا دلِ پریشانم را فقط یاد تو آرام کند
تا دلِ پریشانم فقط به تو امید ببندد
و هر سکوتِ شب، آوای رحمتت بود
و در هر گامِ شکستم حضور تو را بیشتر حس کردم
و فهمیدم که حتی وقتی همه می‌روند
تو می مانی و رحمتت همیشه با من است
و اکنون می‌دانم که یک جمله نجات بخش زندگی من است :
"خدا هست و او کافیست"

سید رضا آقازاده


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده , خدا

تاريخ : دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ | 13:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نبسته ام به کسی دل مگر وفای تورا

نبسته ام به کسی دل مگر وفای تورا
نکرده ام به سر خود مگر هوای تو را

تمام عالم هستی حریم آوار است
اگر که ره نبرم کوچه ی سرای تو را

کلام محفل بیگانگان شدی اما...
ببین چه کرده تبت بزم آشنای تو را

به دست باده بده تا جهان بهانه کند
شکوه وحشی هر طره رهای تو را


طنین یاد تو در تار پود من جاریست
همینکه می شنوم لرزش صدای تو را

حریم امن منست این همه شکیبایی!
و یا گرفته به خود عطر شانه های تورا

از ابتدای مسیر از طلایه دارانی
خدا به خیر کند شوق منتهای تو را

علی معصومی


برچسب‌ها: علی معصومی , خدا

تاريخ : دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ | 12:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

برآن گلدسته‌های کبریایی

برآن گلدسته‌های کبریایی
به پروازم ز صبح آشنایی

تُرا بینم تُرا ای عاشق عشق
به گِرد چهره‌ات نور خدایی

چو گل‌های شقایق داغداری
از این فصل پر اندوه جدایی

تمام لحظه‌هایت شوق دیدار
تو روح آدمیّت را صفایی

بخوانی این سرود عاشقانه
شکوه بهترین روز رهایی

به صورَت میدمی بر بام افلاک
جهان گردد چو پژواک صدایی

به پا خیزد تمام عالم جان
به درگاهت کُنَد سلطان گدایی


بهاران فرش گلگون زیر پایت
همه میرا تو بر پایی به جایی

شود ارزش به دنیا عدل و دادت
بگیرد آدم خاکی بهایی

گل آذین وفا و مهر و خوبی
ز دل‌ها می‌دمد گر تو بیایی

فروغ قاسمی


برچسب‌ها: فروغ قاسمی , خدا , عشق

تاريخ : یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴ | 12:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اگر عقلم به جای خود، تورا حاشا نمیکردم

اگر عقلم به جای خود، تورا حاشا نمیکردم
به جانت، جز تو کس را مامن و ماوا نمیکردم

غمین بودم، پر از درد و حزین بودم کجا بودی؟
اگر میدیدمت جزتو، به کس، در وا نمی‌کردم


شبی صدبار مُردم بی‌تو وُ جانم به لب آمد
اگر دانا،بجز نامت دگر نجوا نمی‌کردم

تو آن نوری که در تاریکیِ جان قد علم کردی
اگر چه سال‌ها با ظلمتم ،دعوا نمی‌کردم

جهان بی‌تو غمی بی‌انتها، شادی درونش گم
اگر با تو دلم از غم دگر، پروا نمی‌کردم

تو گفتی:بازگرد ای گم‌شده، مقصد منم جانا
و اِلّا در هزاران ره، تو را پیدا نمی‌کردم

تو دریایی، من آن قطره که جز جانت نمی‌گنجد
اگر باران نمیگشتم تو را یکتا نمیکردم

دلی پرخون به من دادی که در دنیا پریشان شد
اگر مجنون نمیگشتم، تو را لیلا نمیکردم

به هر سو می‌کشیدم بارِ جان را با هزاران غم
که در شادی ،به جانم کودتا برپا نمیکردم


تو رادر آینه دیدم، دلم از خود تهی گشت او
اگر در خود نمی‌مردم، تو را پیدا نمی‌کردم.

اگر در خاطرم پیدا، نخستین عهد دنیا بود*
به جز کویِ تو دل را نزدِ کس شیدا نمی‌کردم

من آن قطره که گم گشتم،در این هستی، شدم فانی
تو را می‌جستم و پیدا ،در این صحرا، نمی‌کردم

به دیدارت رسم همچون دعایی مستجاب آخر
اگر عمرم به دست خود، شبی فردا نمیکردم

شمی عاقل شدی حالا که پروا کردی از گیتی
اگر دنیا گلستان،من، تو را امحا نمیکردم

* اَلَستُ بِرَبِّکُم؟قالو بلی
آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند بله..

شبنم ولیدی


برچسب‌ها: شبنم ولیدی , خدا

تاريخ : جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴ | 11:52 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

شبِ کوچه، دلِ شهر از غمِ او پُر شده باز

شبِ کوچه، دلِ شهر از غمِ او پُر شده باز
ماه می‌سوزد و گریان، به غمِ آن شهِ راز

نَفَسِ سوختهٔ زهرا شده آهی بی‌صدا
خانه پر گریه شده، از غمِ مولای ما

چادرش شرمِ غریبی‌، دلش از درد کجاست؟
خانهٔ ساده‌ی زهرا، همهٔ داغِ خداست

درِ افتاده به دیوار، گواهِ غربتِ اوست
آه آن زخمِ نهان، قصه‌ی یک عمر جفاست

اشکِ حیدر چکد آرام زِ نگاهِ پر غمش
آتشی مانده هنوز، در دلِ زخمیِ دمش


حسنین و زینب، همه داغ از دلِ او
گریه‌ها مانده رفیق، با دلِ طفلانِ او

شامِ غربت که رسید، غم به دل‌ها ره گرفت
خانه‌ی وحیِ خدا، رنگِ اندوه شکفت

مادری رفت، ولی نورِ نگاهش زندست
اسم او ماند و جهان، در غمِ آن واماندست

آه ، ای شهیده، ای امید، ای همه آرامِ ما
نور تو ماند و شب هجران ما یا زهرا(س)


علی محمدی


برچسب‌ها: علی محمدی , فاطمیه , خدا

تاريخ : جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴ | 11:47 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

انتظار

تاريخ : پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴ | 12:32 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

خداوندا تو می‌دانی چه گویم

خداوندا تو می‌دانی چه گویم
که هستی روز و شب در پیش رویم

منم آن دانهٔ تسبیح عشقت
که جز در خاک مشتاقان نرویم

هزاران ره به رویم پر ز غوغا
به جز راه تو من هرگز نپویم

همه سرگشته در دنیای فانی
به دنیا من تو را تنها بجویم

بود گنج جهان در دستم امروز
که دادی حسن خُلق و حسن خویم

اگر بویم گل سرخ و گل یاس
به یاد تو به نام تو ببویم


فلق از سوی تو آرد کرامت
شفق زینت بود از تو بسویم

چنان محوم به دنیای وجودت
که گُم باشم، اگر آیی بکویم

غفوری و کریمی و رحیمی
که هر دم با تو باشد گفتگویم

فروغ قاسمی


برچسب‌ها: فروغ قاسمی , خدا

تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۴۰۴ | 13:9 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

غروب است

غروب است
و خاوران در انتظار آرامش خورشیداند
همه آماده یک اتفاق عجیبند
سراسر آسمان گوش فرا داده
به صدای از زمین
صدای دلنشینی که تورا تا عرش بر بال فرشتگان بالا می برد
همه چیز آرام است انگار زمین آبستن حوادثی است
خوب به اطرافت نگاه کن
چه تغییر احساس می‌کنی
زمان ملاقات است
وهاتفی ازگوشه آسمان تورا می خواند
باید آماده شوی به ضیافت الهی
لباست را مطهر کن
وضو ساز
ومعطر باش
گامهایت را محکم بردار
وراه راست را انتخاب کن
خانه نور خود را به یمن قدومت مزین ساخته
ساعت تیک تاک میکند
و ضربان قلبت شتاب می گیرد
و آرام میگیرد
الله اکبر
یعنی خدا بزرگتر از آنست که وصف شود
یعنی خدا با توست


حسنعلی فرهادی فر


برچسب‌ها: حسنعلی فرهادی فرد , خدا

تاريخ : یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴ | 11:59 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای مزارِ خفته در آغوشِ بی‌همتا بقیع!

ای مزارِ خفته در آغوشِ بی‌همتا بقیع!
مظهرِ آیینه‌ی اندوهِ اولیا بقیع

خاطراتِ نور را در سینه پنهان کرده‌ای
ای هم‌آوای سکوتِ دردِ ناپیدا بقیع!

تربت‌َ‌ات گنجینه‌ی اسرارِ پنهانِ خداست
رازدارِ غربتِ تشییعِ جان‌فرسا بقیع


در هوایت هر دلی آمد نشانش گم شده
مأمنِ مظلوم‌های بی‌ریا تنها بقیع

در میانِ غربتِ بی‌نورِ حرمت‌ها کبود
منتظر بر وعده‌های حجّتِ والا بقیع!

داغِ خورشید از تبِ خاکت زبانه می‌کشد
گشته از حالت زمین و کهکشان غم‌زا بقیع


هر قدم در خاکِ تو یک روضه را تکرار کرد
راویِ غربت‌سرا مهدِ مصیبت‌ها بقیع

می‌رسد از هر طرف بوی غریبی بوی یاس
ای نشان از قصّه‌های ظلمتِ دنیا بقیع

چشمِ شب تصویرِ زهرا(س) را به یادت می‌کشد
آه از آن دم می‌شود غم باز هم احیا بقیع

بر مزارِ خسته‌ات هرگز نخواهد شد خموش
آتشِ قلبی که دارد ذکرِ یا زهرا(س) بقیع!


مریم کاسیانی


برچسب‌ها: مریم کاسیانی , فاطمیه , خدا

تاريخ : یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴ | 11:48 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دعای یا کریم ها

دعای یا کریم ها
به گوش حق رسید
آرام و بی صدا
در گوش باد دمید
ابر خبردار شد و زود دوید
قطره باران
به چشمان دمید
آه
تشکر
یا کریم

لطف حق بر ما رسید
گفت برایت
خبر آورده ام
دشت تشنه چو پیغام دید
رود به لطفش
بر دامن صحرا دوید
سبز شد
این خاک سیاه
زمین
آه
تشکر
یا کریم

جنگل بیدار شد
رخت عروسی به تن
شاد شد
جمله چو این را بدید
بلبل مستان
سرک میکشید
بال و پرش باز
آغوش زندگی
برایش کشید
آه
تشکر
یا کریم


سیاوش دریابار


برچسب‌ها: سیاوش دریابار , خدا

تاريخ : جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴ | 12:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دلا ای نازنین ارزشمندی

دلا ای نازنین ارزشمندی
شنو از پیر عاقل، نیک پندی

وجود آدمی، از گِل سرشتند
برایش امتحان مشکل نوشتند

سر و دست و زبانِ باز دادند
دو چشم و یک دلِ پرناز دادند

دلی بی‌رنگ از جنس الماس
دلی آبی پر از عطر گل یاس

دلی پر شور و پر عشق و هیاهو
دلی سرکش برایت، همچو آهو

دلت از بهر عشقش آفریده
ز روحش بر دل و جانت دمیده

بگفتا دل بُوَد جای خدایت
از او شیطان ،نگرداند جدایت

بمان در عشق او عاشق‌ترینش
بشو اهل تبارک، آفرینش


مبادا دل به غیر او ببندی
نشینی همچو مستان و بخندی

مبادا باشی از اهل جَهالت
که او، باشد سزاوار عبادت

به چشمت گو اَلا اِی چشم نادان
همانا تو دَری از بهر گلدان

به رویِ غیرِ او دیدن، حرام است
بدان تو ، حرف خوبان یک کلام است

که دلخوش باور است، عاشق شَوَد زود
لذا از مِهر حق ، فارغ شَوَد زود

که در یک دل، دو دل جایی ندارد
خدا عشق است و همتایی ندارد


همی وارد شَوَند در دل چه آسان
نگو خارج شَوَند از دل چ، بدین سان

که باید قلکِ دل را شکستن
به کوی عارفان عمری نشستن

که شاید بُگذَرد روزی از این کوی
بگرداند دلِ زارِ تو نیکوی

مَشو نومید که او حَبلُ المَتین است
ز بهر بندگانش او رحیم است

همی آید به بالین من و تو
نباشد او به آیین من و تو

بِنازم این خدا را بهترین است
به کوی عاشقی، عاشق‌ترین است


که او چون بندگانش بی‌وفا نیست
پر از مهر است و عشق از او جدا نیست

به امّیدِ نگاهِ آتش افروز
که گرداند شبِ ظلمت، چو یک روز

زهرا السادات حسینی نور


برچسب‌ها: زهراسادات حسینی نور , خدا

تاريخ : پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۴ | 13:28 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

حضرتِ خضر، گِله از ماهی و دریا ننوشت

حضرتِ خضر، گِله از ماهی و دریا ننوشت
به خدا، هیچ‌کسی قصه‌ای از ما ننوشت

یونس اندر قفسِ سینهٔ سنگینِ نهنگ
از سکوت و خفقان و نَم و سرما ننوشت

آدم آلوده به گندم شد و حوّا به زمین
ولی از عطرِ خوشِ پونه و نعناع ننوشت

ساحران جمله عصا مار بکردند، امّا
ساحری از کَلَکِ پشتِ مُعَمّا ننوشت


مؤمن از نهرِ می و حوریِ پردیس نگفت
مُلحِد از دوزخ و از شدّتِ گرما ننوشت

شرعِ اِبلیس، به‌جز سیرهٔ نومیدی نیست
هیچ‌کس قصه‌ای امروز زِ فردا ننوشت


محمد جوان بخت


برچسب‌ها: محمدجوان بخت , خدا

تاريخ : پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۴ | 13:26 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دل سپردم برقلم دیدم که عشق آغوش کرد

دل سپردم برقلم دیدم که عشق آغوش کرد
بی‌صدا در من خدا لبخند زد و پرواز کرد

چشم‌بندم شد جهان و با نگاهت روشنم
شعر از چشمِ تو بر قلبِ من آغاز کرد

هرچه دور افتادم از خود، با تو نزدیک‌تر شدم
راهِ دورِ بی‌کسی را عشقِ تو هموار کرد


پیدا شدم در خویش وقتی نامِ تو در من شکفت
خستگی‌های تنم را بوسه‌ای دمساز کرد

باورم شد رازهای نگفته در سینه است
گاه یک آهِ عمیق آوازِ حق را باز کرد

من در آغوشِ غمی بودم که از حد می‌گذشت
شعر آمد و قفل این غم وا کرد

علی تعالی مقدم


برچسب‌ها: علی تعالی مقدم , خدا

تاريخ : سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ | 13:23 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای خدا،ای آنکه رازِاین دلِ رنجیده دانی

ای خدا،ای آنکه رازِاین دلِ رنجیده دانی
ای خدا،ای آنکه فکرِ این سرِ شوریده خوانی.

ای که نورت بر دلِ تاریکِ من پیوسته تابد
ای که با نامهربانان هم همیشه مهربانی.

ای که ستارالعیوبی،ای که حاکم برقلوبی
ای که امیددلِ غمدیده ی درمانده گانی.

ای که عالِم در علومی ،ای که قادر در اموری
ای که بر فرمانروایانِ جهان،فرمان بِرانی.

ای که خود هر قصه ی نا گفته را ننموده دانی.
ای که خود هر نامه ی ننوشته را نگشوده خوانی.

ای که در تاریکیِ شبهای من نورِ امیدی
ای که دراین قالبِ بی جانِ من روح و روانی.

ای کریمی،کز کرم جان بر منِ مسکین بدادی
جان نخواهم گر دمی این بنده را از خود برانی.

ای که در توصیفِ تو قاصر زبانِ نکته دانان
من چه گویم از تو یارب با زبانِ بی زبانی.


بارالها،کن کرم تا اینکه من خود را بجویم
ای که در قلبم عیان باشی و از چشمم نهانی.

خالقا،بر سیرتِ(پرویز) بخشا نورِ ایمان
چونکه من خواهم کنم با عشقِ وصلت زندگانی.

مهربانا،سیرتی نیکو ده و گردان فنایم
من نخواهم اندراین دهر از تو عمر جاودانی.

پرویز مهرابی


برچسب‌ها: پرویزمهرابی , خدا

تاريخ : دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴ | 13:18 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

پناه می‌آورم به کاغذ و قلم،

پناه می‌آورم به کاغذ و قلم،
به تو و به آغوشت
پس از گذرِ رنج‌ها و خستگی‌های روزگارم…
تو که همیشه سنگِ صبورِ غم‌هایم بودی
تو که الفبای ساده زیستن را به من آموختی
در کنارت جان گرفتم
روح در تنم دمیده شد
و زندگی را با تمام پستی و بلندی‌هایش تجربه کردم
دنیای من در لبخندت خلاصه شد
و عشق را در معصومیتِ چشمانت جست‌وجو کردم
بعد از خدا، تو را می‌پرستم و ستایش می‌کنم
تو تمام هستی و جانِ منی
و من، بی‌تو هیچم
مادرم
تو نه تنها معلمِ زندگی من بودی
که چراغ راه در تاریکی‌ها
و آرامش‌بخشِ قلبِ خسته‌ام شدی
هر روز که به چهره‌ی مهربانت نگاه می‌کنم
یاد می‌گیرم که عشق یعنی چه
یاد می‌گیرم که صبر و امید
بالاترین هدیه‌های زندگی‌اند
تمام رنگ‌ها
تمام خطوطی که در نقاشی‌هایم کشیده‌ام
بازتابِ بخشی از عشق توست
عشقی که نه با کلام
که با وجودت به من آموخته شد
تو ریشه‌ای، شاخه‌ای و شکوفه‌ای
تو آغازِ بودنِ منی
و من همواره شکرگزار این هدیه‌ی بی‌نظیر خواهم بود
زندگی‌ام را مدیون توام
و تا نفس دارم
در کنار تو و به یاد تو خواهم زیست
تو جاودانه‌ای در دلِ من
در هر رنگ
در هر طرح
در هر لبخند


باران ذبیحی


برچسب‌ها: باران ذبیحی , خدا

تاريخ : دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴ | 13:15 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نه دنیایش را دارم

نه دنیایش را دارم
نه آخرتم را؛
و نه تو را
خسرت الدنیا و الآخره!

کاش
ورق برگردد

دست هایم خالی
آینده ای تاریک
و زیبایی همچون تو
چه ترکیبی است
که نه با شعر قابل هضم است
نه دگر با عاشقی و احساس
و نه رفاقتی مانده با خدا
انگار فقط
خودت مانده ای و
دست های نحیفت
که مرا و
ترکیب تو را با من
سمت خدایی بکشاند
که باورش داری!

که به این خدای
ساخته ی ذهنم
دگر اعتمادی نیست
گویی
جانشینِ بر حقی است
در آسمان ها
که اگر روی زمین بود
عصیان گری بود
همچو من
بی درنگ؛
با دیدن تو...

آری
زیبای من،
خدای ذهن های من
همین است
همین قدر ساده و
همین اندازه در فهم
بی شک
غیر این بود
در آن شک ها بود
که من
نه تو را درک میکنم
نه خدایت را،
و نه این
دست نوشته هایم را
که چرا تو را
این قدر زیبا آفرید
و تنها
خیره مانده ام به در،
به چشم هایت!
که برگردی...

کاش
نه تو بودی و نه من؛
همین قدر زیبا،
ما بودیم.
افسوس!
حال و روز
یخ فروشی را دارم
که گفتند: فروختی؟!
گفت: نخریدند تمام شد.
ولی تو
شروع تمام زیبایی ها باش

آری، زیبای من
حیف که دیگر،
دستانم از دنیا کوتاه
و سیمای من
خریدار ندارد دیگر
هر چه بودم و نبودم گذشت...
هر چند که من
همیشه به معجزه اعتقاد دارم!
ولی تو
شبیه من نباش
آزاد و رها باش و
درگیر آن بالایی
که نه محتاج خلقت کند
نه درگیر همچو منی.
و همین اندازه زیبا!
معجزه ی زندگی خلق خدا باش.


نفس خوجه


برچسب‌ها: نفس خوجه , خدا

تاريخ : دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴ | 13:13 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای عشق ،

ای عشق ،
آمدی از نسیمی که
عطر گل‌های کهن و شور زلیخا دارد
و نفس بهار را در سینه‌ام می‌دمیدی

آرام در من نشستی
چون نوری که بی‌صدا
از پنجره دل بر پرده جان می‌لغزد

تو باران نازک مهربانی‌ای
که از شانه‌های ابر خسته فرو می‌چکد
و تشنگی خاک جان را سیراب می‌کند

تو لبخند خدا در صدای کودکی گمشده‌ای
که ناگاه جهان را
به یاد شور جاودانه عشق می‌اندازد


با تو اشک روشن‌تر می‌چکد
چون الماسی در دامان شب
و لبخندت نوری‌ست که در گلبرگ‌ها می‌رقصد
و غم را می‌شکند

ای همدم خاموش لحظه‌های بی‌پناه
هر جا تویی
باد آرام‌تر می‌وزد
و خاطره‌ها در نور خورشید حل می‌شوند

در نگاهت خودم را می‌بینم
برگی در مسیر رود
رودی در آغوش دریا
و آینه‌ای که نام تو را تکرار می‌کند

تو نه واژه‌ای نه خیال
که تپش زندگی در واژه‌ای بی‌انتها
با هر تکرار عشق را دوباره آغاز می‌کند

بمان
چون نوری که در تن تاریکی می‌دود
چون عطری که از لبخند تو
بر لب گل مانده است

بمان
که بودن تو تعریف مهربانی‌ست


مهدی شهریاری


برچسب‌ها: مهدی شهریاری , خدا

تاريخ : یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ | 12:41 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.