بر مدار شوق میچرخد دل آوارهای
سوخت از اندوهِ یاران، عاشق بیچاره ای
نغمهخوان در باغ بلبل، هر گلی هم مست راز
هر یکی محو تماشای رخ دیوانهای
گر به زلفی دل سپردم، عشق معذورم بدار
مرغ سرگردان رود جایی که باشد دانهای
در مسیر عشق گر بیباک و بیپروا شدم
پیش رویت سوختم، همچون پر پروانهای
پادشا در کاخ آرام و دلی آسوده داشت
هر گدایی جان دهد در کنجِ یک ویرانهای
خانهای گر نیست بر کوی خراب آبادِ ما
لیک هستم صاحب قلب رخ جانانه ای
عاقلان بند گران بر پای شوریده نهند
یار اگر بگسست این زنجیر، گردد شانهای
این جنون تنها نه مجنون را سزاوار آمدست
باش تا پیچد ز ما هم در جهان افسانهای
محمدرضا گلی احمدگورابی
برچسبها: محمدرضاگلی احمدگورابی , عشق
تاريخ : جمعه ۲ آبان ۱۴۰۴ | 11:39 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

