عشق... مردِ شکسته میطلبد
این منِ ناشکسته نامردم
تویِ دستت هنوز گرما هست؟
دزد سهمم که بود؟ من سردم!
زیرِ خردادِ سبزِ احوالت
آخرین تکه پازلِ زردم
زوجِ چشمانِ تو رهایم کرد
کین چنین یکترینِ هر فردم!
مرد در دردِ خویش میپیچد
مرد را هیچ... من خودِ دردم!
آسمان جل شدم ز چشمانت!
جاده را متر از تو میکردم
دورهگردها بازنشسته شدند
این من اما هنوز میگردم!
گرچه مقبولِ واژگان هستم
از زمین و زمانِ تو طردم
اینچنین واژه را بغل کردم
که تو شعر تر میشوی هر دم...
سیدعلی حسین زاده
برچسبها: سیدعلی حسین زاده
تاريخ : جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴ | 11:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

