من درخت عشق
میکارم آنجا
که خاک نرم و پر از حس طراوت زندگیست،
که دلش
همچون باغی آمادهی پذیراییست،
و با آرامش،
آب میریزد به ریشههایش.
نه برای اینکه تنها من
شکوفههایش را بنگرم،
تا هر دو،زیر سایهاش
آرام بگیریم
و دلمان در پی تشویش زمستان نرود
و عشق،فقط واژه در دلمان خشک نشود
و حس خوب زندگی باشد.
من باغبانی ام
پای نهال عشق
تا آخرین قطرهی باران،
تا آخرین نسیم صبح
در پی آرامش درخت می شینم
اما هرگز نهال عشق
در دل کویر نمی کارم
نه آبی دارد، نه مهر،
و نه دستهای مهربانی،
نه آغوش پذیرایی
که از دل خود،
چشمهی محبت بجوشاند...
و مهر بر درخت من بتاباند
بیصدا میروم
با نهال و حس خوبم می روم،
میگذرم از آن کویر خشک،
به جایی که زمین،
مرا به گرمی پذیرد،
و عشق،
با دستهای باز،
پیشکش شود.
آنجا
نهال درختم میکارم،
با مهر میپرورم،
و با کسی همراه میشوم،
که بداند،
چگونه در کنار این درخت احساس
به سبز شدن عادت کند.
ومن آسمان باغ زندگیش باشم
و او زمین محکم باغ زندگیم باشد
زهره مومنی
برچسبها: زهره مومنی

