تو از جنس نوری هستی
که پیانو در حضورت آرام میشود
نتها میلرزند،
کلاویهها آهستهتر فرو میروند
رشتهای از باد سپیدیی
میان قابهای جهان
چهرهات
نیمه ی رخ است
که هیچ نقاشی
جرأت کاملکردنش را ندارد
نگاهت
کُدِ بیداریست در تاریکی
جایی که نور از شانهات میلغزد
و جهان
چند سانتیمتر روشنتر میشود
تو از عقل پیش نمیروی
از آن الهامِ خاموشی میآیی
که هنرمند را نیمهشب
به نقاشی،
به نواختن،
به سوختن میکشاند
تو بهار بی قیودی
که از میان انگشتانم میگذری
و هر چیز خسته را
کمی زندهتر میکنی
پیانو در حضورت
خودش را میشنود
موسیقی از نفس تو جرقه میگیرد
سیاهی
پردهایست برای دیدهشدن نور تو
هر جا لمس کردی، شور درخشید
هر جا نگاه کردی، رنگی ریخت
و من
در این آشوبِ زیبا
چند بار مُردم
و دوباره زنده شدم
تو
اختلال لطیف نور هستی
نغمهای که چرخ روزگار
با ضربههای نرم تو
آهستهتر میچرخد
شیوا فدائی
برچسبها: شیوافدائی

