هیچکجا،
خطی نیست.
افق،
فقط شکستِ دو آینه،
که نمیدانند
کدام تصویر،
کدام سایه.
قدمها،
بر خاکی که پایان را
بلعیده است.
نگاهها،
کشتیهای بی قرار،
در دریایی بینقشه،
که هر موج،
جهانی تازه میزاید.
مرزها،
واژههایی فرسوده،
که بر دیوار زمان
نقش نمیبندند.
در این بیکرانگی،
هر نقطه،
انفجار آغاز است.
هر پایان،
شکافی به سوی ناشناخته.
ما،
مسافران جهانهایی هستیم،
که هنوز خلق نشدهاند.
و خطوط میان ما،
تنها افسانههایی هستند،
که در غبار گذشته
خاموش میشوند.
محمدرضا گلی احمدگورابی
برچسبها: محمدرضاگلی احمدگورابی
تاريخ : جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴ | 11:40 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

