پشت پنجره های باران زده
کارم شده کشیدن قلب های شکسته
دستانم را بگیر من سردم شده است
این بار بیا باهم بکشیم قلب، اما قلب شکسته نه
توکجایی؟
اینجا همه چیز آشوب است
چشمهایم سو ندارند،شده ام یعقوب، اینجا شده کنعان و من از یوسف خود دورم
دیگر آخر دنیا شده است
قلب من طاقت ندارد، از شدت دوری و دلتنگی کم مانده سکته ی قلبی بکنم
من ته خطم
همین امروز و فردا کارم تمام است
این بار دیگر از معجزه ها خبری نیست،
دیگر یوسف نمی آید و از بینایی یعقوب خبری نیست
بلکه این بار کلبه ی یعقوب آتش میگیرد
و یعقوب از دوری یارش میمیرد
این بار این داستان فرق میکند
یوسف نمی آید،یوسف نمی آید
یعقوب در فراق یار میمیرد
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی
تاريخ : جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴ | 10:49 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

