تو از این شهر سفر کردی و رفتی
نه نگاهی و نه عشقی بود در بین من وتو
از آن همه خاطره خوب چه مانده بین من و تو
جز گریه و خواهش
هر بار که گفتم به تو حالم وخیم است
گذاشتی و رفتی از این شهر
حالا چه شده؟ نکند خسته شدی از این آدم عاشق
خسته شدنت عادی است
چون یک آدم بهتر نصیبت شده است
بهتر از من میخندد برایت؟
بهتر از من بلدت است؟
روز آخر در آن طوفان وحشتناک پائیزی،رهایم کردی و کوله بارت را بستی و رفتی و
هیچ نگفتی
گفتم نرو!
گفتی میروم جایی که نباشی تو در آن
اشک هایم دانه به دانه ریختند برروی زمین
در همان لحظه که
یاد بوی عطر اورکتت افتادم، یاد همان اورکتی که روی سرم گرفتی
تا باران نکند خیس مرا
اما حالا در وسط همین شهر زیر باران پائیزی شده ام خیس کیست تا اورکتش را روی سرم بگیرد
کیست بگیرد دست مرا در خیابان های بارانی این شهر
و دیگر کسی نیست تا بکند مرا عاشق و شاعر
از امروز به بعد یک آدم دیگر چایی دم میکند برایت
از امروز اورکتت را خوب برروی سرش بینداز
تا سردش نشود، خیس نشود
ولی خاطرات آن مرد با موی پریشان همیشه در شعر ها باقی خواهد ماند
خواهم رفت از شهر و دیار میروم آنجا که تو نبینی مرا باور کن
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی , پاییز
گفتم عاشقم
گفتی:گور پدر هرکس که در این شهر عاشق است
چیزی نگفتم
چونکه من عاشق شده ام
عاشقِ عاشق کش ترین مرد این شهر
ولی باز هم عیبی ندارد
اگر مردانگی این است که نباشی و ترکم کنی
پس برو در محفل مردان باغیرت
بگو من ترکش کردم، جوری ترکش کردم که از صد تو دهانی بدتر باشد برایش
برو بگو
بگو من مرد وفا نیستم،من مرد ترک و آزارم
بگو من مرد، شکنجه دادن هستم
شکنجه میدهم به هرکس که به من دل بدهد
بگو من لایق عشق و دوست داشتن نیستم
برو،برو
پیش مردان باغیرت بگو برایشان از مردانگی ات
ولی نفرین نخواهم کرد تو را
تورا به خدا خواهم سپرد
مردِ مردان
برو پیش همان مردی که درس بی وفایی داده به تو، درس مردانگی و جوانمردی داده به تو
تف به آن مردی که درس مردانگی داده به تو
شرم میکنم از اینکه روزی جان میدادم برایت
شرم میکنم از اینکه روزی، گفتم دوستت دارم
شرمم میشود
دیدار در قیامت باشد، مردِ باغیرت
ولی آرزومندم در روز قیامت، هیچ مردی نبیند تورا
از مردانگی و غیرتت یاد نگیرد
با غیرت، جوانمرد
صبا فرهادی🌹
برچسبها: صبافرهادی
هرروز که باران میزند
یاد تو در قلبم دیوانه وار غوغا میکند
من بی تو
پشت پنجره های باران زده بغض میکنم
خاطرات در سرحد مرگ با قلب من بازی میکنند
چتر نمیخواهم، هیچ چیز نمیخواهم
فقط میخواهم در زیر باران بروم
آهنگ مورد علاقه ات را بخوانم
هق هق بگریم به یاد خاطرات گذشته
نامه هایم را بخوان
هوا ابریست و آسمان بارانی
شاید دیگر فردایی نباشد
عشق من
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی
پشت پنجره های باران زده
کارم شده کشیدن قلب های شکسته
دستانم را بگیر من سردم شده است
این بار بیا باهم بکشیم قلب، اما قلب شکسته نه
توکجایی؟
اینجا همه چیز آشوب است
چشمهایم سو ندارند،شده ام یعقوب، اینجا شده کنعان و من از یوسف خود دورم
دیگر آخر دنیا شده است
قلب من طاقت ندارد، از شدت دوری و دلتنگی کم مانده سکته ی قلبی بکنم
من ته خطم
همین امروز و فردا کارم تمام است
این بار دیگر از معجزه ها خبری نیست،
دیگر یوسف نمی آید و از بینایی یعقوب خبری نیست
بلکه این بار کلبه ی یعقوب آتش میگیرد
و یعقوب از دوری یارش میمیرد
این بار این داستان فرق میکند
یوسف نمی آید،یوسف نمی آید
یعقوب در فراق یار میمیرد
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی
نگفتی چه چیز داری
نگفتی چگونه دلم را هر بار به یغما میفرستی
انگار خدا در کالبد یک مرد ظاهر شده
آمده تا مرا به پرواز در بیاورد
پرواز در دل آرزو و امید
بودنت را به هیچ چیز نخواهم داد
آرامش و خوشبختی را تو معنا میکنی
نمی خواهم در شعر هایم هزار آرایه ی گونه گون به کار آورم
میخواهم همین قدر ساده
همین قدر عاشقانه
در شعر هایم عشق بورزم
مگر عشق ورزیدن زبانش دوست داشتن نیست
پس من با تمام قلبم میگویم دوستت دارم
دوستت دارم رمز من است
و این جمله رمز پیروزی من است
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی , خدا
نامه نوشتم تا که بخوانی
ولی نخواندی چه کنم؟
صد شعر و غزل تقدیم تو کردم
و گفتی:عجب حالی داری، مگر دیوانه ای؟
من که حالم کاملا معلوم است چشمان تو باشند، من دیوانه ترین آدم شهرم
ای کاش خدا رحم کند به حال وخیمم
که از دست تو من پس نیفتم
حرف ها و نگاه های تو برای من بهترین دارو و علاج است
تو که باشی
من از شوق وجودت
یک دنیا را پر از عشق تو خواهم کرد.
ای که بودنت همچون بوی باران برروی خاک خشک و بی جان است
بیا که طاقتم رو به اتمام است.
صبا فرهادی
برچسبها: صبافرهادی

