✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

من ،.... چشم به راه دلبر بودم و،

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

من ،.... چشم به راه دلبر بودم و،

من ،....
چشم به راه دلبر بودم و،
پاییز،
چشم به راه یلدا،


او چمدان بسته و ‌.....
تمام بستر کوچه و خیابان ها را
فرش کرده بود
انگار، رنگین کمانی از جنس برگ،

من ،،،،
در انتهای دلتنگی هایم منتظر...

مثل هرشب،
نسیم ،
دست تک تک برگ ها را می‌گرفت
با انها میرقصید و پایکوبی می‌کرد،
خبری که از معشوق نمی‌شد ،!
شبنم اشک هایش،
یخ میزد از سرما

کاش من هم مثل پاییز
همین قدر عاشق بودم،
هر غروب ،
قدم زنان
دست او را می گرفتم،
و تا انتهای خیال و خاطره ،
می رفتیم ،
تا غروبی دیگر و خاطره ی دیگر

محمد علی معصوم زاده


برچسب‌ها: محمدعلی معصوم زاده , پاییز

تاريخ : چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۴ | 11:57 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.