پشت تاریکی عزیزم
دشتی نهفته.
در میان دشت پیرمردی در حال
بیل زدن درختان کهنسال تاریخ است
که از آنها
میوه میوه
کودک امید به دنیا می آید.
کودکانی که می رسند و می افتند و
زمین میشوند و می روند اما
داستان تک تکشان را
آسمان شب از بر است.
از تاریکی نترس
آن غول سیاه که می بینی
شاید کوه دردیست
که نمی تواند خودرا
پشت تپه ای پنهان کند.
شاید آن هیولای چهارسر
چهار درخت بهشتی باغ همسایه باشند
که از سنگینی بار اشک می ریزند.
حوریان بهشتی دیده ای
که به زمین فرود بیایند و
گریه کنند؟
در غربت تاریک شب
بوی آشنای زمین را بشنو.
مگر می شود گل های صبح
نیمه شب از رویا برخیزند؟
شب آری تاریک و مخوف است اما
تا همیشه
شب از آن گل های خوابیده است.
سحر غفوریان
برچسبها: سحرغفوریان
تاريخ : جمعه ۶ تیر ۱۴۰۴ | 12:4 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |