من زنم، از ریشهی شب، از صدای شعلهور،
چشم بسته خار میبیند جهانِ بیخبر.
خُلق من از آب میآید، از آتش، از درخت
زخمهایم گل شکوفد در تنِ تبدیدهتر.
در سکوتم مثل دریا بی قرار و پر غرور
هر که خواهد رام گردم میشود آسیمه سر
من بدن را میپرستم، نه گناه و نه هوس،
جان من راهِ حضوری بیهراس و بیخطر.
تیزی تلخ نگاهت را سپردم بر تنم
تا ببینم زخم تو تنها بریده آستر
من زنم از ماجرای روشن و شولای درد
چشم بسته من تو را میبینمت با هر اثر.
شیوا فدائی
موضوعات مرتبط: 🌿زن
برچسبها: شیوافدائی
تاريخ : دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ | 11:16 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

