راه میروم
و فراخیِ افق
با هر گامم
تنگیِ خیابانها را
به تسخیرِ نگاهم درمیآورد.
پاهایم
بر مسیری قدم میگذارند
که او با انگشتانِ مهربانش
نقشِ حضورش را
بر ره توشهام کندهکاری کرده.
شیفتهاش شدهام
چون بارانی که در سکوت
ریشه در خاکِ تشنه میدواند.
بالهایِ بلندپروازم را
به ریسمانِ وجودش
پیوند زدهام
چرا که او از خاکسترِ خستگیهایم
آتشی برافروخت
که قامتم را
فروغی دوباره بخشید.
دستهایمان
در نبردی نرم
برای پاک کردنِ غم
از چهرهی یکدیگر سبقت میگیرند
و شادی را
بر لوحِ روزگارمان
حکاکی میکنند.
اکنون
مانند درختیام
که تندبادها
شکستگیهایش را
به گواهیِ ایستادگی تبدیل کردهاند
که خویشِ زخمخوردهام را
یکبار دیگر
در سایهسارِ شکوفههایم پناه دادهام.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
تاريخ : سه شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ | 12:34 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

