عشق را میشمارم همچون سیبهای روی پیشخوان
که برخی گاززدهاند و برخی درخشان
من تشنهام
اما نه برای سیبِ کامل
که برای همان گازِ ناتمام
که داستانی ناگفته در خود دارد
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
دلم مترسکی بی دست و پا
و کلاغ شوم عشق تو
عاشق این جسم چوبیِ خسته؛
هر روز بر روی کلاهم می نشستی
که
عاقبت کلاه به دست باد افتاد،
اینبار
با لمس تنت
دلم دوباره تپید،
به من روح دادی
جان به جانم آفریدی؛
و اندوه
مانند کلاه از دست رفته ام
توان برگشتن نداشت؛
من به انتظار برای دیدنت،
گندمزار را به عشق تو،
به کلاغ ها فروختم؛
خیانتی که بخششی ندارد...
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
پاییز آمد
برگها
قصههایِ سبزِ دیروز را
رقصان به باد میسپارند.
و من
تشنهام
تشنهای که هنوز نامش را نبردهام
شاید تو باشی
آبِ زلالِ این انتظار
اولین دیدار
چون مهِ صبحگاهیِ دشت
مبهم و زیبا
چشمانَت
حرفی ناگفته در عمقِ آبیشان دارند
حرفی که گوش میکنم
اما هنوز معنایش را نمیفهمم
میگویم
وجودَت را دوست دارم
اما نه با واژهها
بلکه با سکوتی که میانِ ما باریده است
با نگاهی که از پشتِ شیشهها
برگِ خشکیده ای را دنبال میکند
آیا این احساس
برگِ زردی است که فردا میرود؟
یا ریشهای است که آرام
در خاکِ قلبَم جوانه میزند؟
نمیدانم
فقط میدانم که پاییز است
و من
تشنهتر از همیشهام
تشنهیِ ادامهیِ این نگاه
همیشه در نگاهَت باشم
همیشه منتظر
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز
من در میانه ی بیکرانه ی انتظار
چشم به راه توام....
ای رسیدنِ همیشگی.....
دوستت دارم چون ریشههای کهنِ درختی که آرام آرام به آسمان میرسد
و تو، ای بارانِ پاییزی، بر تنِ خشکِ روزهایم مینشینی و جهان را تازه میکنی
عشق تو را در گوشِ باد زمزمه میکنم
شاید که زمین و زمان بشنوند
که بیتو، من تشنهایم که حتی اقیانوس نیز نمیتواند سیرابم کند.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز
شهریور میرود
با همان بیتفاوتیِ همیشگیش در قبالِ درام هایِ انسانی.
و من مینگرم به لیوانِ آب روی میز.
لیوانی ساده.
شاید تنها ستارهای باشد که نورِ خود را از خورشید نمیگیرد.
بلکه از تشنگیِ من میدرخشد.
تو را دوست دارم
این را میگویم و باد، پردهها را تکان میدهد.
گویی جهان نیز با این جمله موافق است.
یا شاید فقط میخواهد بپرسد:
دوست داشتن یعنی چه؟
آیا همان رفتنِ شهریور است
که با خودْ میوههایِ شیرین را میبرد
و هستههایِ خشک را به جا میگذارد؟
من از پاییز نمیترسم.
از برگریزی نمیترسم.
اما از این میترسم که مبادا
دستهایت را فراموش کنم
در هیاهویِ برگریزان.
دستهایی که بر پوستِ من
چون بارانِ شهریور
چکه میکردند و مرا تشنهتر میکردند.
عشقِ من،
تو فلسفهای هستی که در کافهای نشسته
و با قاشقی کوچک، هستهیِ گیلاس را از نوشابه جدا میکنی.
کاری بیهوده
زیبا و انسانی.
و من اینجا،
پشت پنجرهیِ خیس از باران،
جهان را به خاطرِ تو میبخشایم.
چون تو را دوست دارم.
چون تو را دوست دارم و این
غیرمنطقیترین مقاومت در برابرِ مرگ است.
پاییز میآید.
برگها
مانندِ سؤالهایِ بیپاسخ
بر زمین میریزند.
و من
تشنهام
نه برای آب،
بلکه برای آن لحظهیِ کوچکِ ابدی
که در آن تو بودی و من
و لیوانِ آب روی میز
بیحرکت
در انتظارِ لبهایِ ما.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز , پنجره
"دوستت دارم"گنجی است که در سینه پنهان کردهام
هم از دزدانِ بیمهر، میهراسم
هم از تو که گنجینهای. میترسم
اگر کلیدش را به تو بدهم،آن را نپسندی
،و اگر درِآن را نبگشایم، از ثروتِ عشق محروم مانم.
پریشان از این موهبتِ دستنخوردهام
،که نگهبانیش بودن،مرا میکشد و بخشیدنش، مرا میترساند.
برای رهایی از این زندانِ طلایی
باید چه کنم؟
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
میخواهم پای در میان گذارم
در این بازیِ نور و سایه
اما از شکستِ قمارِ دل
هراسانم
شاید تو باغی باشی
که فصلِ میوهاش زمستان است
و من در انتظارِ تابستانی باشم
که هرگز نمیرسد
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
خدا کند که باد، پیامِ تو را بیاورد
تا برگهای خشکِ وجودم، سبز شوند
خدا کند که این شبِ طولانی، صبح شود
و نگاهت، نخستین شعاعِ خورشید بر پنجرهی دلِ من باشد...
خدا کند که ماه، در آبهای شب شناور شود
و انعکاس نورش، بر سینه ی دریاچه بنشیند
تا من و تو، در این روشنیِ آرام، گم شویم
خدا کند که گلها، زبان باز کنند
و رازِ عشق را، با زمزمه ی برگها در میان گذارند
پروانهها، شمعِ وجودشان را به باد دهند
و در آتشِ تو بسوزند، بی هراس
برای لحظهای
ساعتها از حرکت بایستند
خاطرهها، بر گردِ ما حلقه زنند
و جهان، تنها برای یک نگاهِ تو بخواهد ایستاد
خدا کند که پنجرهها رو به بهشت باز شوند
و باد، شعرهای عاشقانه را با خود ببرد
تا در هر گوشه، ترانهای از ما بماند
خدا کند که مستیِ عشق، در رگهای زمان جاری شود
کوهها به آواز درآیند
دریاها برای وصالِ ما، راهی نو بگشایند
و تو
در آغوشِ من
چنان غرقِ این ابدیت شوی
که حتی فراموش کنی
چه تشنه بودی تمامِ این سالها
محبوبِ نزدیکِ من
با من بنوش این جرعه را
تا جهانِ دیگری آغاز شود
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , خدا
گاهی فکر میکنم
تو یک رویای زیبا هستی
و من هرگز نمیخواهم بیدار شوم.
حسین گودرزی
.
دلم تنگ شده است
برای تمام نسیمهایی
که دستت را لمس کردهاند.
حسین گودرزی
.
در طوفان زندگی
تو آرامش من هستی
و من همیشه
در آرزوی دیدار تو.
حسین گودرزی
.
امشب نیز باد میوزد
و من هنوز
در هوای تو نفس میکشم.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
گفتی چقدر دوستت دارم؟
گفتم: به اندازهی تمام قطرههای دریا.
گفتی: پس چرا میگریزی؟
گفتم: چون دریا همیشه در حال فرار است.
.
وقتی نباشی
حتی پرواز پرندهها
بیمعنی میشود.
.
نامهای نوشتم به دریا
فقط یک جمله داشت:
"دوستت دارم"
دریا طوفانی شد.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
پریچهرا...
دستهایت چنان نرم
که گویی ابرهای بهاریند.
من تشنهٔ آن ابرم،
تشنهٔ آن بارشِ بیامان.
دوستت دارم،
ای بارانِ رحمتِ زندگیِ خشکِ من!
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
دوستت دارم...
چون سکوتِ صبح
پیش از هجومِ آفتاب.
در فاصلهات، نزدیکتر از نبضم میتپم:
خونِ رگهایم شعری ست ناتمام
که پاهای تو میسرایدش...
قدم بر سطرِ سطرِ وجودم مینهی
و من فریادِ خاموشِ نقطهها میشوم.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی
اگر بیایی
پلههای سینهام را با گیسویت جارو میکنم
پنجرهها را بر قامتِ باد میدوزم
و ماه را پشت کوهِ لگدهایت قایم میکنم
*تشنه*؟
نه...
در این کویرِ بیفریاد
من چشمهام را به پلکهایت گروگان دادهام...
حسین گودرزی🌹
برچسبها: حسین گودرزی
تمام عصر ها گلدان برایت می شوم
دلنوش من........
چای خودت را نوش
کمی هم تشنگی یه جان من سیراب کن
دل شوق بودن، ماندن و گشتن
شدن دارد
دلت گلداننمی خواهد ؟
بگو دانم......
زقندان نگاهت چای من شیرین شود آیا.....؟
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی