معادلهی یک مشتِ گُل
پاییز است و فرسنگها فاصله، میانِ من و تو.
دلم
ورقهای سپیدِتقویم را ورق میزند
و در پیِ یافتنِ روزی است
که در آن
نامِتو
مستقیماًبه معنیِ «آمدن» ترجمه شده باشد.
اما امروز
در پیامِ تو
معجزهای رخ داد
مشتِ گره کردهات را گشودی
و از دلِ آن
گلی رویید.
گلی سپید
اندامی محض
در هوایِ یخزدهیِ این فصل.
حالا
من و تو
و یک معادلهی ساده
یک مشت یک گل آغازِ یک افسانه
من
در این سویِ معادله
مسخ این رؤیا شدهام.
همهیِ نقشههایِ منطقم
بر باد رفت
و هوشیاریام
در گلدانِ دستانِ تو
جان گرفت.
دوستت دارم را
نه در قالبِ واژه
که در قامتِ این گلِ سفید
میخوانم.
تشنهی نگاهِ توام
تشنهی آنم
که ببینی
چگونه تمامِ پاییزِ درونم
به یک بهار
بدل گشته است.
بگذار
این شعر
اولین برگ از دفترِنانوشتهیِ ما باشد.
بگذار
از امروز
هر«سلام»ِ ما
حلِ یک مجهولِ عاشقانه باشد
در هندسهیِ زیبایِ نگاهِ تو.
حسین گودرزی
برچسبها: حسین گودرزی , پاییز

