یک دم آرام نشد ؛ در دل ما طوفان است
آنچه در قسمت ماست چشم پر از باران است
صاحب آن مه ده چهار که ما مدح کنیم
سال هاست در بر بیگانه کسی عریان است
سهم ما نیست کز آن قرص قمر نوش کنیم
چشم مان منتظر و تا به ابد گریان است
باده نوشیم و زغم ناله کنیم ؛ شعرو غزل
قلمم در کف او واله و سر گردان است
هرکه را سخره گرفت عاشقی وحس جنون
بی گمان چشم تو بیند نظرش حیران است
ما اسیریم و بنازیم به این حال خراب
حال ما سوته دلان درد و غم هجران است
باده هم چاره نشد عشق فراموش کنیم
دل ما از غم او غم کده ای ویران است
کی شود بوسه ی ناب از لب لعلش بچشیم
قلب ما از تب او تا به ابد سوزان است
وحید مشرقی
برچسبها: وحیدمشرقی
تاريخ : سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ | 11:21 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

