باد میآید
و شاخههایِ مُرده
فقط
به یک سمت خم میشوند.
اینجا
انتهایِ هیچ جادهای نیست.
ما سالهاست
تکیه داده به دیوارِ رؤیا،
منتظرِ طنینِ یک "پنجره" ماندهایم.
همان که قرار بود
نور را
به خانهیِ تاریکِ یقین بتاباند.
سنگینیِ این سکوت،
وزنِ تمامِ واژههاییست
که
فرصتِ پرواز نیافتند...
گویی،
جهان
فقط یک حرف برای گفتن داشت
و
آن هم
در دهانِ ما
چون یخ شد.
کدام سایه
باید نخستین قدم را بردارد؟
من
یا
غیبتِ همیشگیِ تو؟
این سفر
بیمقصد
آغاز میشود،
و من
تنها دلخوش به اینم
که شاید
در پیچِ بعدیِ جاده،
ردِّ پایِ گمشدهیِ خود را
بازیابم...
یزدان گرگانی
برچسبها: یزدان گرگانی , باد , پنجره
تاريخ : سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ | 12:30 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

