به شبِ خستهی دلم، چراغِ روشنی کجاست؟
صدایِ پایِ صبحِ من، درونِ من چراست؟
نه باغ و نغمهای دگر، نه بویِ بادِ آشنا
فقط غباری از غمم، به چشمِ شب، هواست
در آینه نگاهِ من، آدمی شکسته میتَنَد
که با خودش سخن کند، به لهجهی دعاست
دلِ من از سکوتِ خویش، به مرزِ گریه میرسد
جهان، صدایِ دورِ من، صدایِ بیصداست
اگر هنوز میتپد، نفس درونِ سینهام
پناهِ بیکرانِ من، تویی، و ماجراست
فرید کیومرثیان فریدران
برچسبها: فریدکیومرثیان فریدران
تاريخ : جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴ | 11:25 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

