به دل دارم حالی که بیان نمیآید
زین رازِ دل غزلی به زبان نمیآید
چون باد که بر شاخه خسته گذر کند
باغ خشکیده جان را جز خزان نمیآید
به هر زبان گویم قصه عشق و شور
کلام نهان و نهفته ما، عیان نمیآید
شبْ پرستارهِ و دلم در تب و تاب
نوری که در جان است، جهان نمیآید
در کوچه تنهایی چون سایه میچرخم
رودِ روانِ دو چشمم هیچ روان نمیآید
دل پر زِ شوق و چشمم به راهِ دور، اما
راهی که در دل است، نشان نمیآید
مجید توحیدلو
برچسبها: مجیدتوحیدلو
تاريخ : جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴ | 11:43 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

