خزان رسید وُ خزیدم به کنج تنهایی
خیالت هست؛ خیالم نه گر نمیآیی!
خمیده پشتِ درختان ز تازیانهی باد
ولی تو را چه باک چون چو سرو رعنایی
هوات معتدل وُ شاخههات در رقصاند
چنار پیرِ چنین را چه سوز وُ سرمایی!
دوباره موسم آبان چو برگها ریزند
سحاب چون مژه گرید چه روز و شبهایی
گلوی خشک من از باده تر نخواهد شد
که سوخت در دلِ خشکی چه شاخِ ترهایی
گذار چرخ فلک میدهد خبر هر بار
میان خاکِ مغاکاند چه مرد وُ زنهایی
تو راه کوچ گزیدی میان عقل وُ دلت
مرا چه غم، که ندارم امید فردایی!
وطن برای من همواره فصل پاییز است
چه سرخها، چه زردها، چه فصل یکتایی
محمدعلى دهقانى
برچسبها: محمدعلی دهقانی , پاییز
تاريخ : پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴ | 11:58 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |