✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | احمدرضااحمدی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

من نمی‌دانم چرا هر کسی را صدا کردم‌،

من نمی‌دانم چرا هر کسی را صدا کردم‌،
هر کس را دوست داشتم،
ناگهان در خم کوچه گم شد...


~ احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : دوشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۴ | 11:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

مسافر

در این درگاه تا صبح ایستاده ام که شايد شما از اين كوچه عبور كنيد، چراغ خانه ام روشن است، نفس ديگر مدد نمی كند كه به كوچه بيايم و عبور عابران را ببينم. من از عابران دلسردم.
انسان هميشه منتظر مسافر است.


~ احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ | 6:44 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چنان چشمانش

چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه
یکدیگر را
گم می‌کردیم.


احمدرضا‌احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | 12:57 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اما من تنها

اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم ...

" احمدرضا احمدی "


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | 12:35 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من بسیار گریسته ام

من بسیار گریسته ام
هنگام که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم


احمدرضااحمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ | 12:57 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

لبخندش

کسی باور نمی‌کند
لبخندش می‌توانست
پلی باشد
که جمعه را
به همۀ روزهای هفته
پیوند بزند...


احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : جمعه ۲۰ بهمن ۱۴۰۲ | 12:31 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عطرهای تو در باران

عطرهای تو در باران
مرا آسوده نمی‌گذارند
پس
بازآی در این فصل بی‌باران.

اقرار می‌کنم:
تورا دوست داشتم

احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ | 12:4 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بوته ی گل سرخ

فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید
فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را
که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید
به نام آن اسب
به نام آن بیابان
شما فرصت دارید تا چیدن گندم ها
تا زرد شدن کامل گندم ها
عاشق شوید
فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید
گندم ها زرد شدند
گندم ها چیده شدند
نان گرم آماده است
ولی شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید ..
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم ..

" احمد رضا احمدی "


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲ | 12:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

سقوط

آدمی در سقوط کلمات
سقوط می‌کند
و هنگامی‌که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می‌کند

آدمی را تواناییِ عشق نیست
در عشق می‌شکند
و می‌میرد!


احمدرضا_احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ | 11:42 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم

انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند،

در انتظار گل سرخی بودم
احمد رضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی , پاییز

تاريخ : سه شنبه ۴ مهر ۱۴۰۲ | 11:23 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من که پاییز را دیدم

من که پاییز را دیدم
فراموشی خانه بود
و عطری که از بام خانه
بر می خاست
ما گمان نداشتیم
که پاییز تا غروب ادامه یابد


احمدرضا_احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی , پاییز

تاريخ : پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲ | 10:16 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

این جمله های طولانی

این جمله های طولانی

سرانجام به خیابانی طولانی

منتهی می شود

که تو در انتهای آن خیابان ایستاده ای

که در قلمرو آواز تو

حزن روییده است

اکنون به خاطر آن حزن

تا سپیده در خیابان

منتظر می مانیم



احمدرضا احمدی*این جمله های طولانی*


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ | 10:53 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بهار

همیشه هراسم آن بود

که صبح از خواب بیدار شوم

با هراس به من بگویند

فقط تو خواب بودی

بهار آمد و رفت…

از خواب بیدار می شوم می پرسم بهار کجا رفت؟

کسی جواب مرا نمی دهد

سکوت می کنند!

در پشت اتاقم باران می بارد

می پرسم شاید این باران ِ بهار است

کسی جواب مرا نمی دهد

سکوت می کنند!

پنجره را که باز می کنم

باران تمام می شود

در آینه چهره ام را نگاه می کنم

آرام آرام چهره ام پیر می شود

از پنجره زمین را نگاه می کنم

خیس است و ساکت

بر تن لباس می کنم ، به کوچه می آیم

از نخستین عابر که در باران بدون چتر می دود

می پرسم

شما عبور ِ بهار را در این کوچه ندیدید؟

عجله دارد ، فقط می گوید نه !

از همسایه ها دلگیر هستم

می گویم آیا این ستمگری نیست

که هنگام ِ عبور ِ بهار از پشت پنجره ام مرا خبر نکردید ؟

سکوت می کنند

سکوت ِ همسایه ها برای من دشنام است.

کودکی در باران دست ِ مرا می گیرد

به میدانی می برد که انبوه از فواره های رنگین است

من و کودک به آب های رنگین ِ فواره ها خیره می شویم

اما از بهار خبری نیست!

با من می رود ، به محله های قدیمی می روم

در جستجوی چاپخانه ای هستم که در جوانی ِ من حروف ِ سربی داشت

می خواستم با حروف ِ سربی نام ِ بهار را روی دیوار ِ روبروی خانه ام بنویسم

بر در ِ فرسوده ی چاپخانه یک قفل ِ بزرگ زنگار گرفته است

به خانه می آیم

در فرهنگ ِ لغت به دنبال کلمه ی بهار هستم

در غیبت ِ بهار همه ی کلمات ِ فرهنگ بی معنی و پوچ است

در غیبت ِ بهار رنج ، هراس ، بیم ، تردید ، حـِرمان ، وحشت را از یاد نبرده ام

به دنبال ِ تسلی هستم

چه کسی باید در غیبت ِ بهار مرا تسلی دهد

می خواهم بخوابم

پرنده ای به پنجره ی من نوک می زند

از پنجره با هرمان جهان را نگاه می کنم

جهان ناگهان غرق در شکوفه ها ، گلهای شقایق و بنفشه است

پنجره را باز می گذارم

باران می بارد

در باران می گویم

بهار را یافتم

بهار آمد …
احمدرضااحمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی , بهار

تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 8:8 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چه سرگردان است این عشق

چه سرگردان است این عشق
كه باید نشانی اش را
از كوچه های بن بست گرفت

چه حدیثی است عشق
كه نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام كه از آسمان
به خانه آوار شود

احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲ | 9:32 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

برای تو آرزوی سلامت دارم.

برای تو آرزوی سلامت دارم.

دیگر باید قول دهی که به خواب من نیایی

دیگر نمی‌خواهم در فرودگاه

از پله بالا رفتن مرا

نظاره کنی

و من در هواپیما تا مقصد

دو چشمان گریان تو را

با خود حمل کنم.

آن روز مه هم نبود

که من تو را

برای همیشه در عمرم گم کردم.

| احمدرضا احمدی |


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ | 7:54 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

امروز جمعه است.

عاشقان به طعنه

روز جمعه را صدا می‌کنند

صدای عاشقان رامی‌شنوم

در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

به عاشقان می‌رسم

مهمانان در هنگام خداحافظی

می‌گویند: عاشقان در یک غروب آدینه

به خواب رفتند

هنوز کسی آن‌ها را

بیدار نکرده است.

چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

امروز جمعه است.


(احمدرضا احمدی)


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ | 8:3 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

زمانی

زمانی
با تكه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم

انتظار نداشتم
كسی به من در آفتاب
صندلی تعارف كند،
در انتظار گل سرخی بودم

احمد رضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ | 8:7 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌آن‌که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته
در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم


احمد رضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ | 7:20 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

همه ی ما اندک‌اندک تنها می‌شویم

همه ی ما
اندک‌اندک تنها می‌شویم
یکی خود را در زلالی آب غرق می‌کند
آن یکی دلواپس عشق می‌شود
و سکوت می‌کند
چون تسلیم شده است
آرام‌آرام تنهایی اسم می‌شود
اسم زمان می‌شود
اسم مکان می‌شود
اسم روزگار در بند می‌شود
اسم خیابان می‌شود
اسم زمستان می‌شود
همه‌ی ما حیران در بیمارستان
پرده‌ها را کنار می‌زنیم
که خورشید و ماه را ببینیم
اما خورشید و ماه
مبدل به دو تکه سنگ
لغزان شده‌اند
همه‌ی ما
اندک‌اندک
تنها می‌شویم


احمدرضا احمدی


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : شنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۱ | 7:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روز جمعه

عاشقان به طعنه

روز جمعه را صدا می‌کنند

صدای عاشقان رامی‌شنوم

در انتهای کوچه‌ی بن‌بست

به عاشقان می‌رسم

مهمانان در هنگام خداحافظی

می‌گویند: عاشقان در یک غروب آدینه

به خواب رفتند

هنوز کسی آن‌ها را

بیدار نکرده است.

چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

امروز جمعه است.

(احمدرضا احمدی) 


برچسب‌ها: احمدرضااحمدی

تاريخ : جمعه ۳۱ تیر ۱۴۰۱ | 12:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.