ای من چو زمین و تو بهاری
پیدا شده از تو جمله رازم
چون صید شدم چگونه پرم
چون مات توام دگر چه بازم...
" مولانا "
برچسبها: مولوی
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون مهر دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
مولانا
برچسبها: مولوی
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی، چه کنم سود و زیان را ؟ ...
ز وصال تو خمارم، سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را
مولانا
برچسبها: مولوی
گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو!
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان، تو مرو!
آفتاب و فلک اندر کنف سایهی توست
گر رود این فلک و اختر تابان، تو مرو!
ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان، تو مرو!
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست! ای شه ایمان تو مرو!
تو مرو! گر بروی جان مرا با خود بَر
ور مرا مینبری با خود از این خوان، تو مرو!
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان، تو مرو!
هجر خویشم منما، هجر تو بس سنگدل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان، تو مرو!
کی بُوَد ذره که گوید تو مرو ای خورشید
کی بُوَد بنده که گوید به تو سلطان تو مرو؟
لیک تو آب حیاتی، همه خلقان ماهی!
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو!
هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان: تو مرو!
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو
#مولوی
برچسبها: مولوی
گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو!
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان، تو مرو!
آفتاب و فلک اندر کنف سایهی توست
گر رود این فلک و اختر تابان، تو مرو!
ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان، تو مرو!
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست! ای شه ایمان تو مرو!
تو مرو! گر بروی جان مرا با خود بَر
ور مرا مینبری با خود از این خوان، تو مرو!
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان، تو مرو!
هجر خویشم منما، هجر تو بس سنگدل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان، تو مرو!
کی بُوَد ذره که گوید تو مرو ای خورشید
کی بُوَد بنده که گوید به تو سلطان تو مرو؟
لیک تو آب حیاتی، همه خلقان ماهی!
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو!
هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان: تو مرو!
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو
#مولوی
برچسبها: مولوی
هر کسی را همدم
غم ها و تنهائی مدان
سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست
#مولانا
حرف حساب
برچسبها: مولوی
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
#مولانا🌸
ما ابد در پیش داریم..هرچقدر توانستیم توشه آخرت مون کنیم بردیم..
برچسبها: مولوی
از یه جایی
تلاش واسه نگه داشتن ادما بی فایدهس
و همه چیز بی اهمیت میشه
دقیقا مثل اونجایی که مولانا میگه
خواهی بیا ببخشا
خواهی برو جفا کن
برچسبها: مولوی
آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند..
مولانا
برچسبها: مولوی
آدمی چیزی بنام سن ندارد
سن صرفا ًبرای جسم است
و ما صرفاً جسم نیستیم
ما بسیار لامتنهی و وسیع هستیم
ما اگر دریابیم چه مقامی داریم تمام فلک به پای ما خواهد افتاد
ما بی سن،ما نامیراییم،ما از اوییم و بسو ی او میرویم
ما جاودانیم
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
هر نفس زیر لب چه می خوانیم
چون به دست آورد کسی ما را
ما گهی گنج گاه ویرانیم
چرخ از بهر ماست در گردش
زان سبب همچو چرخ گردانیم
کی بمانیم اندر این خانه
چون در این خانه جمله مهمانیم
گر به صورت گدای این کوییم
به صفت بین که ما چه سلطانیم
چونک فردا شهیم در همه مصر
چه غم امروز اگر به زندانیم
تا در این صورتیم از کس ما
هم نرنجیم و هم نرنجانیم
حضرت مولانا....
برچسبها: مولوی
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ!
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ!
مولانا
برچسبها: مولوی
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
برچسبها: مولوی
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
برچسبها: مولوی
مهر پاکان در میانِ جان نشان
دل مده الا به مهرِ دلخوشان
کوی نومیدی مرو امّیدهاست
سوی تاریکی مروخورشیدهاست
دل ، تو را در کوی اهلِ دل کشد
تن ، تو را در حبس آب و گِل کشد
مولانا
برچسبها: مولوی
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
مولانا
برچسبها: مولوی