✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤 | مهدی فرجی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍃🧡💙🍃وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

باید کمک کنی، کمرم را شکسته‌اند

باید کمک کنی، کمرم را شکسته‌اند

بالم نمی‌دهند، پرم را شکسته‌اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل‌های امن پشت سرم را شکسته‌اند

هم ریشه‌های مرا خشک کرده‌اند

هم شاخه‌های تازه‌ترم را شکسته‌اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی‌دهند

آیینه‌های دور و برم را شکسته‌اند

گل‌های قاصدک خبرم را نمی‌برند

پای همیشه‌ی سفرم را شکسته‌اند

حالا تو نیستی و دهان‌های هرزه‌گو

با سنگ حرف مفت، سرم را شکسته‌اند

- مهدی فرجی -


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ | 11:45 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من رود بودم و سر دریا نداشتم

من رود بودم و سر دریا نداشتم
این‌جا ادامه داشتم، آن‌جا نداشتم

مثل چراغ کهنه ی در رهگذار باد
شب می‌گذشت و چشم به فردا نداشتم


بویی رسید از سفر مصر، اگر نه من
از پیرهن که چشم تماشا نداشتم

دیوانه آن کسی است که بی‌عشق سر کند
مجنون منم که هرگز لیلا نداشتم


پیر همیشه گوشه‌نشین بودم و چه سود
در خانقاهِ هیچ دلی جا نداشتم

امروزهای بی‌هدفم می‌گذشت و من
راهی به جز گریز به فردا نداشتم



شعر از: مهدي فرجي


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲ | 10:13 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

در این بهشت سیب منی، گندم منی

در این بهشت سیب منی، گندم منی
ای ناگزیر دیدنی ، اما نچیدنی
طعم تو را همیشه ولی بو کشیده ام
آنگاه که کنارمی و حرف میزنی
جوشان شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زنی که شسته در این آبها تنی
حالا تو هم دچار منی چون از این قفس
حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی
«شاعر شنیدنی ست ولی» من پراز غمم
آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی
«شاعر شنیدنی ست ولی» من نه شاعرم
نه آن قَدَر وسیع که امثال «بهمنی»
نشنو مرا وشرح ملال آور مرا
من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ | 9:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینْگیر شدم تا تو، مبادا بشوی


آی! مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب ما را بخوری، ورد زبان ها بشوی

من و تو مثل دو تا رودِ موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی


دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره ای بود که تا باز شود فهمیدم
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی


در جهانی که پُر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دلِ سنگ ترین آدم ها جا بشوی


بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 9:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست

.
.
.
یا کاش کسی باشد و آرام بگوید؛
دستان من اینجاست. ببین! دردسری نیست

| مهدی فرجی |


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 10:12 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قناریانه اگر می وزد ترانه ی من

قناریانه اگر می وزد ترانه ی من

به شوق توست، تو ای آخرین بهانه ی من

حیاط را همه گل کاشتم که بو ببری

بزن به جاده ی شب بو، بیا به خانه ی من

اگر به خانه ی من آمدی چراغ نیار

که ماه قهر کند باز از آشیانه ی من

درخت های سپیدار، سر به شانه ی هم

نگاهشان کن و بگذار سر به شانه ی من

من و تو ایم جهان؛ بی نهایت و زیبا

جهان اگر افق توست تا کرانه ی من

من از قبیله ی صیاد های خوشبخت ام

کسی به جز تو نزد لب به آب و دانه ی من

به راه سادگی و جاده ی خیال بزن

که می رسی به غزل های عاشقانه ی منᗰ

مهدی فرجی*سپیدار. . .*


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲ | 9:2 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

نمِ باران نشسته روي شعرم... دفترم يعني!

نمِ باران نشسته روي شعرم... دفترم يعني!

نمي¬بينم تو را ابري¬ست در چشم تَرم يعني

سرم داغ است و يک کوره تبم، انگار خورشيدم

فقط يکريز مي¬گردد جهان دورِ سرم يعني

تو را از من جدا کردند و پشت ميله¬ها ماندم

تمام هستي¬ام نابود شد، بال و پرم يعني

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم

اذان گفتند و من کاري نکردم... کافرم يعني؟

اگر ده سال بر مي¬گشتم از امروز

مي¬ديدي که من هم شور دارم عاشقي را از بَرَم يعني

تنِ تو موطِن من بوده پس در سينه پنهان کن

پس از من آنچه مي¬ماند به جا؛ خاکسترم يعني

نشستم چاي خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم

اگر منظورت اين¬ها بود، خوبم... بهترم يعني!

مهدي فرجي


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ | 9:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی‌ست که کردیم برای خودمان

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان

بگذاریم که با فلسفه‌شان خوش باشند
خودمان آینه هستیم برای خودمان


ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان

احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان

من و تو با همه‌ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ | 8:4 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

تو پا گذاشته ای در جهان تازه ی من

تو پا گذاشته ای در جهان تازه ی من
خوش آمدی بنشین قهرمان تازه ی من

سپرده ام بروند ابرها و صاف شود
برای پَر زدنت آسمان تازه ی من

تو رودخانه ای و دل به آبی ات زده ام
سفیدِ پیرهنت بادبان تازه ی من

گل طلاییِ خورشید شو، که می چرخد
به مرکزیت تو کهکشان تازه ی من

غرور قله ی خوابیده بودم و آشفت
به افتخار تو آتشفشان تازه ی من


از این به بعد به همراهی تو دلگرمم
که قهرمانی در داستان تازه من

شعر از: مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : یکشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۲ | 8:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

مرا به جرعه ای از چشمهات مهمان کن

برای این منِ آواره مهلتی خوب است
قبول کن شبِ تهرانِ نکبتی خوب است

قرارمان سر "فرصت" که منتظر ماندن
برای آدم آواره فرصتی خوب است
چقدر قهوه ای اش دیدم و ندانستم
که از نگاه تو این شهر لعنتی خوب است
مرا به جرعه ای از چشمهات مهمان کن
که چای سبز برای سلامتی خوب است
تو پلک می زنی و پُتک می خورد به سرم
شکنجه کُش شدن از بمب ساعتی خوب است
تو کوه نیستی اما اگر خروش کنی
عبور سیل به این پر حرارتی خوب است
شب سرودن تو خستگی نمی فهمم
تراش دادن این سنگ قیمتی خوب است
مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ | 8:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

روزي قرار شد برسيم آخرش به هم

‌آهو نديده‌اي که بداني فرار چيست
صحرا نبوده‌اي که بفهمي شکار چيست

بايد سقوط کرد و همين طور ادامه داد
دريا نرفته اي بچشي آبشار چيست


پيش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده اي که بفهمي قرار چيست

هي سبز در سفيدي چشمت جوانه زد
يک بار هم سوال نکردي بهار چيست


در خلوتت به عاقبتم فکر کرده‌اي؟
خُب...کيفر صنوبرِ بي برگ و بار چيست؟

روزي قرار شد برسيم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسيدن قرار چيست؟

مهدي فرجي


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : سه شنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱ | 8:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قناریانه اگر می وزد ترانه ی من

قناریانه اگر می وزد ترانه ی من
به شوق توست، تو ای آخرین بهانه ی من
حیاط را همه گل کاشتم که بو ببری
بزن به جاده ی شب بو، بیا به خانه ی من

اگر به خانه ی من آمدی چراغ نیار
که ماه قهر کند باز از آشیانه ی من
درخت های سپیدار، سر به شانه ی هم
نگاهشان کن و بگذار سر به شانه ی من
من و تو ایم جهان؛ بی نهایت و زیبا
جهان اگر افق توست تا کرانه ی من
من از قبیله ی صیاد های خوشبخت ام
کسی به جز تو نزد لب به آب و دانه ی من
به راه سادگی و جاده ی خیال بزن
که می رسی به غزل های عاشقانه ی من
شعر از: مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : شنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ | 8:9 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

خوابم درست مثل «تـ♥ـو را می برند» بود

خوابم درست مثل «تــو را می برند» بود
فریاد های مـ♡ـن بــه کجـــا می رسند بود
تردید چشم هــــــای تــو مثل غریبه هـــا
وقتی کــــــــــه چشمهای مرا می دوند بود
خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تـــــاک .... تیک
ساعت بـــه وقت عقربـــه آبـــاد چند بــود..؟
وقت دوازده عدد گنــــــــــــــگ مــــی دوند
وقت هزار ثانیه گــــــــــــم می شوند بود
آن شب کـــــه قرص ماه نخوردند ابرها..!
درد ستــاره هـــــای مرا می کشند بود
یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در
در کوچه رد پای «تــو را می برند» بود
مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۱ | 7:57 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم

به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم
ناشکیبا به قفس مثل تو سر می‌کوبم


بر زمین جاذبه و جذب، فراوان دیدم
نیست چیزی که بدون تو کند مجذوبم


وای! شب‌گریه اگر جای من آرامت کرد
آه! اگر آینه تلقین بکند، من خوبم!


نگرانم که پیامی ندهی صبح شود
ای به‌هم ریختنت ساعتِ خوابآشوبم!


من خرابِ تواَم ای لذّتِ مشروع و هنوز
حدّ ندارد به من این مستیِ نامشروبم


جرعه‌ای خواستم از یادِ تو بیرون بروم
از تب و تابِ تو انداخت به تاب و توبم!


با سوادی که ندارم، به تو ایمان دارم
تو ببخشا به مسلمانیِ نامکتوبم...
#مهدی_فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ | 7:51 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

مرغ مهاجر هیچ‌جا منزل ندارد

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موجِ عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم كوله‌بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ‌جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته‌ام كرد
عمری که پایت سوختم، قابل ندارد
من عاشقی كردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
شاید به سرگردانی‌ام دنیا بخندد
موجی كه عاشق می‌شود ساحل ندارد

#مهدی_فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱ | 10:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

سرت که درد نمی آید از سوالاتم..؟

سرت که درد نمی آید از سوالاتم..؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در مـ♡ـن
و مو به موی تــو جاریست در خیالاتم..؟
بگو به مـ♡ـن کـه همان آدم همیشگی ام..؟
نه... مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب درآیند احتمالاتم
تــو محشری به خدا ، مــن بهشت گم شده ام
تــو اتفاق می افتی ، مــن از محالاتم
چقدر ساکتی و مــن چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱ | 22:9 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز

غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی

کنار فاخته ای آشیانه داشته باشد؟

 

| مهدی فرجی |


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ | 6:16 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز

دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز

غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی

کنار فاخته ای آشیانه داشته باشد؟

| مهدی فرجی |


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ | 1:32 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا

در تنگنای " از تو پریدن " گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی

وقتی کلید در قفس من گذاشتی

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی

دنبال من بنای دویدن گذاشتی

من نیستم .. نگاه کن این باغ سوخت

تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی !!!

گیرم هنوز تشنه ی حرف تو ام ولی

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند

اما برای من دل چیدن گذاشتی؟؟

حالا برو! برو که تو این نان تلخ را

در سفره ای به سادگی من گذاشتی.

- مهدی فرجی


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ | 7:18 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

هميشه در دل همديگريم و دور از هم‌

هميشه در دل همديگريم و دور از هم‌
چقدر خاطره داريم با مرور از هم‌

دو ريل در دو مسير مخالفيم و بهم‌
نمي‌رسيم بجز لحظه‌ي عبور از هم‌

تو من‌، تو من‌، تو مني‌، من تو، من تو، من تو شدم‌
اگر چه مرگ جدامان كند به زور از هم‌


نه، تن نده پریِ من‌! تو وردها بلدي‌
بخوان كه پاره شود بندهای تور از هم‌

نه‌، مثل ريل نه‌... فكر دوباره آمدنيم‌
شبيه عقربه‌ها لحظه‌ي عبور از هم


برچسب‌ها: مهدی فرجی

تاريخ : شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۰ | 7:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.