از او که گفت : «یارِ تو هستم» ولی نبود
از خود که زخم خوردهام از یار ، خستهام
~ محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
"مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشیدیا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم .
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
"مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشیدیا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم .
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
بیدار شدم، صبح شده بود
و چارهاى جز دوست داشتنت نبود.
هرکسی کاری دارد
حتی آدمهایِ بیکار !
این شغلِ من است، "دوستت دارم"
[ محمدعلی بهمنی ]
برچسبها: محمدعلی بهمنی , عشق
دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
...گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!
«محمدعلی بهمنی»
برچسبها: محمدعلی بهمنی
من
دل رفتن نداشتم
درخت خانه ات ماندم
تو
رفتن را دل دل نکن
ریزش برگ هایم آزارت می دهد...
"محمدعلی بهمنی"
برچسبها: محمدعلی بهمنی , عشق
نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
"مثل هیچ کس نیست"
نگران نباشیدیا با او
باز میگردم
یا او
بازم میگرداند
تا مثل شما زندگی کنم .
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
من همین قدر
که با حـال و هوایت گہ گـاه
برگی از بـــاغچهی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن بہ تو یعنی
غزلی شور انگیـــز کـه همیـن
شوق مـــــرا خوبتـــــرینــــم کافی ست
محمدعلی_بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
نمیدانم چرا؟ اما تُرا هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز مـ♡ـن، تا با تـ♥ـو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، تُرا وقتی که میبینم
تـ♥ـو تنها می توانی آخرین درمان مـ♡ـن باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تـ♥ـو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال..! اگر روزی نباشی، مـ♡ـن چه خواهم کرد..؟
چه خواهد رفت آیا بر مـ♡ـن و دنیای رنگینم..؟
نباشی تـ♥ـو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این مـ♡ـن، این مـ♡ـن آرام، در مردن به جز اینم
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
تکیه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی آیا هستم ؟
قوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار
این چنین باشم تا هستم
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
هميشه فاصله اي هست-داد ازاين دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهايي ام يقين دارم
تو نيز دغدغه ات از دقايقت پيداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بين دارم
بخوان و پاک کن واسم خويش را بنويس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چين دارم
کسي هنوز عيار ترا نفهميده ست
منم که از تو به اشعار خود نگين دارم
محمدعلی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام!
محمد علی بهمنی
فقط با یه دوست خوب که ندارم میشه ساعت ها حرف زد..
و الان تو ای زمانه بهترین دوست خدا وامام زمان و شهدا هستند
که همیشه میشه باشون راحت بود.....
برچسبها: محمدعلی بهمنی
با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار خواهم کرد
با زنگ نام ات این سکوت آباد را آزار خواهم کرد
نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم بُرد
ز آنجا تو را بر خواب این خوش باوران آوار خواهم کرد
هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وا می داشت
اما قَسم بر نام تو آن کار را این بار خواهم کرد
دیگر نیارم طاقت دلتنگیِ دور از تو بودن را
آری ... همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد
هرجا که باشی ، در محاق ابرها و دره ها حتا
تا دیدن ات هر راه ناهموار را ، هموار خواهم کرد
یک بار دیگر در تو ، ای آیینه ی باور نما ، خود را
می یابم و این خویشِ در تسلیم را ، انکار خواهم کرد
شعر از: محمدعلی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
هــوا دو نفــره هــم کــه بــاشــد
جمعیــتی در مــن اســت
کــه آســوده ام نمــی گــذارد!
محمدعلی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رویم
لعنت به روزگار من و روزگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
-((محمد علی بهمنی))
برچسبها: محمدعلی بهمنی
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می رویم
لعنت به روزگار من و روزگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
هشدار می دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
-((محمد علی بهمنی))
برچسبها: محمدعلی بهمنی
دفتر عشق تو را بستم , نیایی بهتر است
بی تو من با دیگری هستم , نیایی بهتر است
جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم ، نیایی بهتر است
رفته بودی تشنه ی عشقم کنی بیچاره تو
با شراب دیگری مستم ، نیایی بهتر است
ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
او نهاده دست در دستم ، نیایی بهتر است
خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم ، نیایی بهتر است
من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بدمستم ، نیایی بهتر است
محمد علی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
تو از اول سلامت پاسخ بدرود باخود داشت
اگرچه سحر صوت ات جذبۀ داوود باخود داشت
بهشتت سبزتر از وعدۀ شداد بود اما
- برایم برگ برگش دوزخ نمرود باخود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود باخود داشت
«سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
- دل «سودابه»سانَت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود باخود داشت
محمدعلی بهمنی
برچسبها: محمدعلی بهمنی
گاهی چنان بدم كه مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم كه به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش كه زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
آماده ای كه بشنوی ام یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه كه تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یك قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود كه ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
محمد علی بهمنی
*شب های شعرخوانی من بی فروغ نیست*
برچسبها: محمدعلی بهمنی
دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
...گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!
«محمدعلی بهمنی»
برچسبها: محمدعلی بهمنی