شاید محال نیست که بعد از هزار سال،
روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد ؛
در دور دست دشتی از دیدهها نهان،
بر برگ ارغوانی،
پیچیده با خزان
یا پای جویباری،
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر بنشاند !
ما را به یکدیگر برساند...!
.
.
.
فریدون_مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
امــروز دســت گیــر
کــه فــردا،
از دســت رفتــه اســت؛
انســان خستــهای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .
"فریدون مشیری"
برچسبها: فریدون مشیری
چشم در راهِ کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست،
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کولهبارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز…
با سلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نفسهایش گُل میبارد
با قدم هایش گُل میکارد؛
مهربان، زیبا، دوست،
روح هستی با اوست!
قصه سادهست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راهِ “بهار” …!
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
شاید محال نیست که بعد از هزار سال،
روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد ؛
در دور دست دشتی از دیدهها نهان،
بر برگ ارغوانی،
پیچیده با خزان
یا پای جویباری،
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر بنشاند !
ما را به یکدیگر برساند...!
.
.
.
فریدون_مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد
فریدون مشیری
دفتر شعر ابر و کوچه
برچسبها: فریدون مشیری
من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز می کنم
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
چشم در راهِ کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست،
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کولهبارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز…
با سلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نفسهایش گُل میبارد
با قدم هایش گُل میکارد؛
مهربان، زیبا، دوست،
روح هستی با اوست!
قصه سادهست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راهِ “بهار” …!
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش
به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی
که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش
بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواهی
مگر آن ماه را سازی بدین افسانه افسونش
نوایی تازه از ساز محبت ، در جهان سر کن
کزین آوا بیاسایی ز گردشهای گردونش
به مهرآهنگ او ، روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش
ز عشق آغاز کن ، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادیست فرمانش ، همه یاریست قانونش
غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند
که غمهای دگر را کرد ، از این خانه بیرونش!
غرور حسنش از ره میبرد ، ای دل صبوری کن
به خود باز آورد بار دگر شعر (فریدونش)
"فریدون مشیری"
برچسبها: فریدون مشیری
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
=خدایا خودت پناه مون باش
برچسبها: فریدون مشیری , خدا
من آنچه را احساس باید کرد،
یا از نگاه دوست باید خواند،
هرگز نمیپرسم.
هرگز نمیپرسم که: آیا دوستم داری؟
قلـــب من و چشم تو میگوید به من،
آری!
فریدون مشیری![]()
برچسبها: فریدون مشیری
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام
(( فریدون مشیری ))
برچسبها: فریدون مشیری
چو گل هرجا که لبخند آفرینی
به هر سو رو کنی لبخند بینی
چه اشکت هم نفس باشد، چه لبخند
ز عمرت لحظه لحظه می ربایند
گذشت لحظه را آسان نگیری
چو پایان یافت پایان می پذیری
مشو در پیچ و تاب رنج و غم گم
به هر حالت تبسم کن، تبسم!
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
شنیدم مصرعی شیوا,
که شیرین بود مضمونش!
منم مجنون آن لیلا که
صدلیلاست مجنونش!
غم عشق تورانازم،
چنان درسینه رخت افکند
که غم های دگررا کرد
از این خانه بیرونش
فريدون_مشيرى
برچسبها: فریدون مشیری
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تــــــــــــــــــــــا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین کــــــــــه دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی مــــــــــــــــــا
بنشیم مرو هنوز بــــــــــــــه کامت ندیده ام
بنشین مرو هنوز کلامی نگفتــــــــــــــــــه ایم
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین کـــــــه با خیال تـ♥ـو شبها نخفته ایم
بنشین مرو کــــــــــه در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت ونگاه نیست
بنشین و جاودانه بـــــــه آزار مـ♡ـن مکوش
یک دم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشیم مرو حکایت وقت دگــــــــــــر مگو
شاید نمانــــــــد فرصت دیدار دیگـــــــــــــری
آخر تـ♥ـو نیز با مـ♡ـن ات از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج از این در چــــــــه می بری
بنشین مرو صفـــــــــای تمنای مـ♡ـن ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا بــــــــــــه ظلمت هجران خود نسوز
بنشین مرو مرو کــه نه هنگام رفتن است
اینک تـ♥ـو رفته ای و مـ♡ـن از راههای دور
می بینمت بــــــه بستر خود برده ای پناه
می بینمت نهفتــــــه در ان پرنیان سرد
می بینمت نهفتـــــــه نگاه از نگاه ماه
در مانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تـ♥ـو در گریز و تـ♥ـو از خواب در گریز
یاد مـ♡ـن ات نشسته بــرابــــر "پریده رنگ"
با خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
«منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش»
به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی
که جان، داروی عمر توست در لبهای مِی گونش
بر آر از سینۀ جان شعر شورانگیز دلخواهی
مگر آن ماه را سازی بدین افسانِ افسونش
نوایی تازه از سازِ محبت، در جهان سَر کن
کزین آوا بیاسایی ز گردشهای گردونش
به مهر، آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش
غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رَخت افکند
که غمهای دگر را کرد از این خانه بیرونش!
غرور حُسنش از رَه میبرد، ای دل صبوری کن!
به خود باز آورد بار دگر شعر فریدونش
شعر از فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و
به مهمانی عشق برد؛
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم.
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که "می خواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم
چه خوش لحظه هایی که در پرده عشق
چو یک نغمه شاد با هم شکفتیم
چه شب ها ... چه شب ها ... که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بی کران های سرشار از نرگس و نسترن، یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از این خاکیان دور بودی
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرا رفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم
چه مغرور بودم...
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم
من و تو به سوی افق های نا آشنا پر کشیدیم
من و تو ندانسته دانسته، رفتیم و رفتیم و رفتیم ...
چنان شاد، خوش، گرم، پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم.
دریغا
دریغا ندیدیم
که دستی در آن آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته است!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته است
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست من کور بودم!
از آن روزها آه عمری گذشته است ...
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته است
در این روزگاران بی روشنایی
در این تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم ...
ندانم کجایی ...
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را
به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم ...
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های ما را
به بوی خوش آشنایی سپرد و ...
به مهمانی عشق برد.
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم.
"فریدون مشیری"
+خوندن این شعر برای چندبار توصیه میشه:)
برچسبها: فریدون مشیری
آخر اي دوست نخواهي پرسيد
که دل از دوري رويت چه کشيد
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده هاي تو به دادش نرسيد
داغ ماتم شد و بر سينه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکيد
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روي تو سپيد
جان به لب آمده در ظلمت غم
کي به دادم رسي اي صبح اميد
آخر اين عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهي ديد
دل پر درد فريدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشيد
(( فریدون مشیری ))
برچسبها: فریدون مشیری , خدا
چو گل هرجا که لبخند آفرینی
به هر سو رو کنی لبخند بینی
چه اشکت هم نفس باشد، چه لبخند
ز عمرت لحظه لحظه می ربایند
گذشت لحظه را آسان نگیری
چو پایان یافت پایان می پذیری
مشو در پیچ و تاب رنج و غم گم
به هر حالت تبسم کن، تبسم!
فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری


