✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | محموددرویش

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

همین مجازات تو را بس

همین مجازات تو را بس
که من دیگر تو را
آن طور که مى دیدم
نمى بینم

محمود_درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳ | 13:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

همین مجازات تو را بس

همین مجازات تو را بس
که من دیگر تو را
آن طور که مى دیدم
نمى بینم

محمود_درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳ | 13:10 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

وقتی عشق به پایان می‌رسد

وقتی عشق به پایان می‌رسد
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد.

محمود درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ | 12:41 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چیزی نیست

چیزی نیست
کلمه ایست
که آن را میگوییم
وقتیکه درونمـــــــــــــان
لبریز از همه چیز است ... ////

محمود درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ | 12:46 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

دوستت دارم

نه نثر ، نثر خواهد بود
و نه شعر ، شعر
اگر آهسته
در گوشم بگویی

دوستت دارم

محمود درویش

مترجم : بابک شاکر

محموددرویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳ | 13:2 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

تاریکی تنها برای ماست

گمان میکردم آن‌که دوستم دارد
حتی اگر غرق در تاریکی‌ام باشم
دوستم خواهد داشت
حتی اگر پُر از زخم باشم
حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم
او با وجود همه اینها دوستم خواهدداشت
اما نه، هیچکس خود را به مخاطره نمی‌اندازد
و دستش را داخل چاه نِمی برد
تاریکی تنها برای ماست

محموددرویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳ | 12:16 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چیزی از عشق،

چیزی از عشق،
نمی خواهم
جز آغاز...


برچسب‌ها: محموددرویش , عشق

تاريخ : یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲ | 12:28 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

رها

به قول محمود درویش :

من هیچ‌کس را رها نمی‌کنم
اما دست کسی که دلش با رفتن است را نمی‌گیرم ...

...


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲ | 21:29 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

از دلتَنگی بگو

قالت لى: حدثنى عن الحنين
‏فقلت: الحنين هو أن تسمع صوت
‏من تحب و تلتفت و لا ترو أحداً⁩.
به من گفت‌: از دلتَنگی بگو
گفتم: دلتنگی يَعنی صدایِ محبوب‌ات را بشنوی
روی برگردانی و كسی‌ آن‌جا نباشد.
#احمد_دریس(برگردان)
#محمود_درویش🍁


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : جمعه ۳ شهریور ۱۴۰۲ | 11:16 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

تو خبر نداشتی

تو خبر نداشتی
مخفيانه به شهر آمدم
تمام نشانه‌های تو را بوسيدم
جای پاهايت گل‌های سوخته گذاشتم
شمعی كنار اتاقت روشن كردم
و به ابديت برگشتم
تو از اين سفرها خبر نداری...


محمود_درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ | 11:33 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چرا مثل ما دلتنگ نمی‌شوند..

چرا مثل ما دلتنگ نمی‌شوند..
مگر شهرشان شب ندارد؟


محمود_درويش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ | 11:3 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اثرپروانه ایی

اثرِ پروانه ای

شعری از کتاب وطن من چمدان است(چاپ دوم)

(اثر پروانه ای نام پدیده ای علمی است مبتنی برنظریه آشوب که بر اساس آن،

رخدادهای بسیار کوچک می توانند سبب اتفاقات بزرگ و باورنکردنی شوند.)

اثرِ پروانه ای دیده نمی شود
اثرِ پروانه ای از میان نمی رود،
جاذبه ای مرموز است
که معنا را می سازد
و هنگامی که راه، روشن شد
جابجا می شود.


اثرِ پروانه ای بی وزنیِ ابدیِ روزهاست
میلِ فرارفتن است و درخشش.
نشانه ای نهان شده در نور
از کرانه ی معنا

که به سوی واژه ها رهنمونمان می کند،
مثل یک آهنگ است
که می خواهد چیزی بگوید
اما به سایه بسنده می کند
و چیزی نمی گوید!


اثر پروانه ای دیده نمی شود
اثر پروانه ای
از میان نمی رود!


*محمود درویش ترجمه : یدالله گودرزی(شهاب)


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ | 10:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

سکوت

"احببتک بکل الطرق ‏و اولها الصمت"

به همه‌ی روش‌ها دوستت داشتم

و اولینش سکوت بود...


محمود درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۲ | 10:7 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

«آخرین قطار ایستاد »

«آخرین قطار ایستاد »

آخرین قطار درآخرین ایستگاه ایستاد.
هیچکس نیست تا گُل را نجات دهد !
کبوتری نیست
تا بر زنی پرازحرف فرود بیاید.
زمان گذشته است ،
توانِ شعر، اندازه ی پرِ کاه است ،

ای عشق!
منتظرِ هیچ قطاری نباش
منتظرِکسی درمیانِ جمعیت نباش
آخرین قطار درآخرین ایستگاه ایستاد
کسی نیست تا به نرگس های تاریک برگردد!
کوله بارم را کجا وانهم ؟
تمام شد، همه چیز تمام شد
کجا آنچه دراین سرزمین برمن رفته است رها کنم؟!

ای عشق !
آمدنِ این قطارها را باور نکن!

آخرین پرنده پرید،
کبوتر، پرواز کرد،
آخرین قطار درآخرین ایستگاه توقف کرد
و هیچکسی آنجا نبود!

محمود_درویش
ترجمه یدالله_گودرزی‌🌸🍃


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ | 9:52 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من باز نخواهم گشت بدانگونه که رفتم

من بیابان را نمی‌شناسم
اما بزرگ شده‌ام همچون حرف
دراین پرت افتاده
حرفی که گفته است حرف‌های خود را
و من گذشته‌ام همچون زنی که نمی‌پذیرد توبه‌ی همسرش را
و فقط نگه می‌دارد وزن رابطه را
آنگونه که من شنیدم
و دنبال کردم
و اوج گرفتم همچون یک کبوتر به سمت آسمان
به آسمان آوازم‌.

من فرزند کرانه‌ی سوریه‌ام
در آن‌جا زندگی می‌کنم به مثل یک مسافر
و یا کسی که ساکن است در میان دریای مردم
اما سراب مرا به شرق می‌بندد
به آن قبایل قدیمی بدویان
من اسب‌های زیبا را به سمت آب می‌برم
و پی می‌گیرم صدای الفبا را.
باز می‌گردم
پنجره‌ای هستم به سمت دو چشم انداز
و فراموش می‌کنم چه کسی خواهم شد
بسیاری در یک
و همزمان تعلق دارم به دریانوردان غریبه‌ای که در زیر پنجره‌ی من
آواز می‌خوانند
ونیز پیغام جنگجویانی را دارم برای پدران و مادران‌شان که می‌گویند :
ما بازنخواهیم گشت بدانگونه که از آنجا رفتیم
ما باز نخواهیم گشت_حتی گاهی !

من بیابان را نمی‌شناسم
با اینکه چندبار بوده‌ام دراین پرت افتاده.
در بیابان گفت به من آن که به چشم نمی‌آمد : بنویس
گفتم: که در سراب اما نوع دیگری از نوشتن هست
گفت او: بنویس که سراب سبز است
گفتم: من از غیب نمی‌دانم
که من هنوز یاد نگرفته‌ام آن زبان را
می گوید به من: بنویس آنچه را یاد گرفته‌ای
بیاموز که در کجا هستی
چگونه به این جا آمده‌ای و چه خواهی بود فردا؟
بگو نامت را به من و بنویس:
که تو آموخته‌ای من که هستم واز تو می‌خواهم که:
همچون ابری باشی برون از کهشکان
و من نوشتم: آن که می‌نویسد تاریخ اش را با ارثیه‌ی زبان زمین
دارد همه‌ی معنا ها را به یکجا!

من بیابان را نمی‌شناسم
آما آن را ترک کرده‌ام: بدرود
بدرود تو ای ریشه‌ی من، ای آواز شرقی من
تو ای نیای من، ای بیش از یک شمشیر: بدرود
ای مادر نشسته‌ی من در زیر درخت خرما: بدرود
ای شعر”معلق” که ستاره‌های ما را نگه می‌داری: بدرود
ای مردمی که همچون یک مسافر از یادهای من عبور می‌کنید: بدورد
من خود درمیان دوشعرم:
یک شعر که نوشته می‌شود
و آن شعر که شاعرش از عشق می‌میرد.

آیا من منم ؟
آیا من آن‌جایم یا این‌جا
یا درهمه‌ی آن‌نا، تو ای منِ من‌؟
من تو‌ام.
یک تقسیم شده، نه یک تبعیدی
برای تو من تبعیدی نیستم
برای تو من منم، نه یک تبعیدی
برای دریا و بیابان من آواز مسافرم
از این مسافر به آن مسافر:
من باز نخواهم گشت بدانگونه که رفتم
من باز نخواهم گشت_حتی برای گاهی!

ما به جایی که بهمون بد و بامون بد تا کردند بر نمی گردیم.


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲ | 10:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اگر باران نیستی نازنین، درخت باش

دلتنگِ نان مادرم می شوم
و قهوه ی مادرم
و نوازشِ مادرم ...
و روز به روز
طفولیت نیز در من بزرگ می شود
و به ایام عمرم عشق می ورزم
زیرا اگر بمیرم
از اشکِ مادرم خجل می شوم!
اگر روزی برگردم
مرا، مادر، روی بندِ مژه های خود بدان
و استخوان هایم را با علفی بپوشان
که با پاشنه ی پاکِ پای تو تعمید شده است
و بندم را
با یکی بافه ی گیسو
با یکی رشته که در دنباله ی جامه ی تو پیدا و پنهان است،
بربند
باشد که چون نهادِ آرامِ قلبِ تو را لمس کنم
خود ایزدی شوم!
اگر برگردم
مرا هیزمِ تنورِ آتشت کن ...
و بندِ رختی بر بامِ خانه
زیرا که من
بی نمازِ روزِ تو
تابِ ایستادن ندارم
من کهنسال شده ام، تو ستاره های خردسالی را برگردان
تا در راهِ بازگشت
به لانه ی انتظارِ تو
شریکِ گنجشگانِ کوچک شوم
اگر باران نیستی نازنین، درخت باش
محمود درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲ | 10:4 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چیزی را کم دارم؛

چیزی را کم دارم؛
شاید اُمید،
شاید فراموشی،
شاید یک دوست و
شایَد خودم را !
-محمود درویش🧡


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ | 7:31 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

جنگ پایان خواهد یافت

جنگ پایان خواهد یافت

و رهبران با هم گرم خواهند گرفت

و باقى می‌ماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است

و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است

و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمان‌شان نشسته‌اند

نمی‌دانم چه کسى وطن را فروخت

اما دیدم چه کسى بهاى آن را پرداخت

| محمود درویش |

+خوشا به حال شهدا..شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ | 7:49 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشق یعنی

عشق یعنی
سرزنشت کنم و ملامتم کنی به خاطر خطاهای کوچک
و ببخشمت و ببخشی‌ام ، ‏به خاطر خطاهای بزرگ ...
- محمود درویش


برچسب‌ها: محموددرویش

💚✨ادامه مطلب✨💚
تاريخ : یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱ | 10:59 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

آیا ندیدی10/10

" هَلْ رَأیْتُ

الْفَجر یَطْلَعُ

مِن أصابع مَن تُحبُّ؟ "

آیا ندیدی

خورشید از انگشتان کسی که،

دوستش میداری طلوع می‌کند؟

| محمود درویش |


برچسب‌ها: محموددرویش

تاريخ : شنبه ۱۰ دی ۱۴۰۱ | 7:29 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.