✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | سیدرضاآقازاده

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

"خدا هست و او کافیست"

هرگاه تنها شدم ، تو را یافتم
در دلِ شکسته‌ام، نوری شدی پر فروغ
میانِ دردها و بی‌وفایی‌ها، دستم را گرفتی
هر گاه آدم‌ها پشت کردند و رفتند
تو ماندی، بی‌قید و شرط
و من دیر فهمیدم که
هر زخمِ گذشته
هر خیانت و بی‌معرفتی آدمها
نشان از آزمون و حکمتت داشت
تا دلِ پریشانم را فقط یاد تو آرام کند
تا دلِ پریشانم فقط به تو امید ببندد
و هر سکوتِ شب، آوای رحمتت بود
و در هر گامِ شکستم حضور تو را بیشتر حس کردم
و فهمیدم که حتی وقتی همه می‌روند
تو می مانی و رحمتت همیشه با من است
و اکنون می‌دانم که یک جمله نجات بخش زندگی من است :
"خدا هست و او کافیست"

سید رضا آقازاده


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده , خدا

تاريخ : دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ | 13:22 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

هرگاه نگاهت می‌کنم، دلم نرم نرم می‌لرزد

هرگاه نگاهت می‌کنم، دلم نرم نرم می‌لرزد
مثل برگ خسته‌ای که به نوازش باد می‌لرزد
در عمق چشم‌هایت رازی پنهان است، به وسعت دریا
راز دلی که بی‌صدا میان شادی و غم می‌لرزد
نه عشق را می‌شود در کلام گره زد
نه این تپش سنگین را در سکوتِ دل فریاد زد
تو ساده می‌نگری، ولی نمی‌دانی
که دل من از نگاهت، شیرین و پر تپش می‌لرزد
تو ماهِ روشنِ شب‌های تار منی
تو خوابِ نازی هستی که میان بیداری می‌رقصی
هر بار که می‌آیی، نفس در سینه‌ام می‌گیرد
هر بار که می‌روی، دردِ غم در جانم می‌پیچد
نگاهت شعله‌ای‌ست که نمی کشد ولی می‌سوزاند
آخر این چه عشق است که ...
نه می‌توانم به تو برسم، نه دل از بند تو رها کنم
بگو چه کردی با دلم که این‌گونه مستم؟
تو همچو نسیم خنک صبحِ امیدی
هرگاه نگاهت می‌کنم، دوباره می شکنم ...!
دلواپسم چرا این دل چنین در بند است و اسیرم
میان عشق و بغض گم شده‌ام
میان تو و خودم گرفتار و بی‌پناهم
گاهی لبخندت چراغ روشن امید من است
گاهی نگاهت تیغی می‌شود بر قلب خسته‌ام
دلم هنوز در بند راه توست
نمی دانم این چه احساسی است
ولی خیلی خوب میدانم
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم...


سید رضا آقازاده


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده

تاريخ : جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴ | 10:24 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

حساب من و تو از هم جداست

حساب من و تو از هم جداست
تو راحت فراموش می‌کنی
و من با هر خاطره
دوباره عاشق می‌شوم
دوباره می‌میرم.
تو رفته‌ای بی‌آنکه پشت‌ سرت حتی نگاهی بیندازی
و من هنوز در پیچ آخر صدایت گیر کرده‌ام..!
تو رفتی و من ماندم
تو دل بریدی مثل برگ از شاخه در پاییز
و من هنوز بهار را میان چشم‌هایت جست‌وجو می‌کنم
تو ساده گذشتی از کوچه‌ی دلواپسی‌هایم
ولی من هر شب چراغ پنجره‌ام را به امید تو روشن می‌کنم
گفتی: "دنیا همین است،باید گذشت..."
اما نگفتی چطور از دلی که جا مانده بگذرم؟
چطور فراموش کنم نفس‌هایی را که بوی تو را داشتند؟
تو شاید اسمم را از حافظه‌ات پاک کرده‌ای
اما من هنوز خودم را ، با نام تو صدا می‌زنم..!
می‌دانم باز نخواهی گشت
و صدای قدم‌هایت دیگر سهم کوچه‌ی ما نیست
اما هنوز میان هر "سلام" ناپایدار دنبالت می‌گردم
میان هر "خداحافظ"
دل‌خوشم که شاید این یکی
آغاز بازگشت تو باشد...
نرفته‌ای از دلم، فقط از قابِ چشمانم دوری
و این دوری تمام جهان مرا به سکوت کشانده است.
شاید دیوانه به نظر برسم ولی
همین امید واهیِ بازگشت توست
که مرا زنده نگهداشته است..!


سید رضا آقازاده🌹


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده

تاريخ : پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴ | 12:4 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

خدایا،یک‌بار هم ما...

خدایا،یک‌بار هم ما...
ما که همیشه
آخر صف ایستاده‌ایم،
با دست‌های خالی،
با چشم‌هایی پر از سؤال...
خدایا،
یک‌بار هم دل ما را صدا بزن،
ما را که کسی ندید،
کسی نخواست،
کسی نپرسید:
"تو چقدر گریه پنهان کرده‌ای؟"
خدایا،
یک‌بار هم ما را ببر
به جایی که اشک معنا نداشته باشد،
به جایی که لبخند
گناه نباشد،
آغوش،
حرام نباشد،
و عشق،
مجاز...
ما که همیشه گفته‌ایم: «الهی رضا...»
کاش
یک‌بار هم
تو بگویی:
«رضای من،
نوبت توست…»


سید رضا آقازاده


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده , خدا

تاريخ : شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ | 11:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عیبی ندارد...

عیبی ندارد...
اگر نبودی،
اگر نماندی،
اگر دوستم نداشتی...
من خوب یاد گرفته‌ام
دوست داشتن را
بی‌قید و بی‌انتظار،
مثل باران
که می‌بارد،
بی‌آن‌که بداند
زمین، دوستش دارد یا نه.


سید رضا آقازاده🌹


برچسب‌ها: سیدرضاآقازاده

تاريخ : پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴ | 12:40 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.