از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی ، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم
تا چه اندازه از بدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است
کنارِ لبانت ، کناره میگیرم
و تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگل سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
هر آدمی داستانِ خودش را دارد.
اما برخی از آدمها جوری خیره می مانند که انگار،
داستانِ پشتِ سینه شان، داستانِ کمی نیست...
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن ،
برَهاند...
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی ، در حنجره ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من ،
من را گُم کرده بودی...
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
نمی توان سینه ای را شکافت
و دید
تا چه اندازه درد
در انسان ته نشین شده است
باید ضربه را خورد
باید دور شد وَ رفت.
زخم های امسال
اصابتِ دردهایی ست
که دو سالِ پیش خورده ایم.
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
باید دلت خوش باشد،
وگرنه عید و شادی و تعطیلات در روزها گماند.
باید دوستش داشته باشی وگرنه تنهایی حرف تازهای نیست.
باید دوست داشته شوی، وگرنه بهار همان بهار هر سال است.
باید دلت خوش باشد...
| سید محمد مرکبیان |
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان

بگذار هیجانِ آن خاطره
غریبىِ این دلتنگى
نقشِ این شادى
کهنگىِ این غصه
رنجِ آن شعر
سکوتِ این گمشدگى
بهاى این عشق
بگذار پیچیدگىِ لعنتىِ این زندگى
تو را به گریه بیاندازد
بگذار دلش آرام بگیرد که زنده است
او که از دنیاى تو گریخته است
و تو در دنیاى او از هم گسستهاى
سید محمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
بگذار هیجانِ آن خاطره
غریبىِ این دلتنگى
نقشِ این شادى
کهنگىِ این غصه
رنجِ آن شعر
سکوتِ این گمشدگى
بهاى این عشق
بگذار پیچیدگىِ لعنتىِ این زندگى
تو را به گریه بیاندازد
بگذار دلش آرام بگیرد که زنده است
او که از دنیاى تو گریخته است
و تو در دنیاى او از هم گسستهاى
سید محمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
عشق شبیه شعر
نیازی به توضیح ندارد
یا نشانی میگذارد
یا فراموش میشوی.
سید محمد مرکبیان

برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
آسمان، چشمهای تو بود،
پنجره را باز کردی
و من
پَر
پَر زدم ..
برای دوست داشتنت
پرنده باید بود
سيد محمد مركبيان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
پُشت به دوربین ایستادهای
غروب ریخته بر پیشانیِ پریشانِ دریا
از کشیدنِ این تصویر
دست نمیکشم
منتظر میمانم
تا موجها
چشمانت را
به ساحل بازگردانند.
سیدمحمد مرکبیان

برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
سایه دستت از شانه ام برداشته شد
من را کجای دوست داشتن ، دوست می داری ؟
در میانه ی دوری
در میانه ی نزدیکی
یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن ؟
دوست داشتن در میانه ی دوری ، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
من تو را در میانه ی دوست داشتن ، دوست دارم
نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
در میانه ، در تلاطمی
و آن که هنوز دوست دارد، دست و پا می زند
حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد
سیدمحمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
ادبیاتم را عوض میکنم
بعدِ تو
به شکلِ آینه شک میکنم
ذره ذره، انتظاری را که در من مُرده
پرت میکنم از پنجره بیرون
بیرون از من، تویی
بیرون از این هوا، تویی
بیرون از اتوبان، شعر، تهران
بیرون از درون وُ بیرون، تویی
جای سطرها را عوض میکنم
جای فعلها را با حرفها
غبار میشوم بر ریشهای بلندِ خورشید
موج بر تنِ سرو
بعدِ تو
به نقشهی جغرافیایم شک میکنم
به شعرهایی که سُرودهام
به تناقضِ گُنگِ این سطرها
کمی از گذشته را هُل میدهم سوی تو
اندکی از حالم را میاندازم به آغوشِ خیابان
بعدِ تو، آینده خماریِ مسیرهاست
این راه را که آمدهام با تو
راهی که تمام نمیشد.
_سیدمحمد مرکبیان__

برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
سایه دستت از شانه ام برداشته شد
من را کجای دوست داشتن ، دوست می داری ؟
در میانه ی دوری
در میانه ی نزدیکی
یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن ؟
دوست داشتن در میانه ی دوری ، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
من تو را در میانه ی دوست داشتن ، دوست دارم
نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
در میانه ، در تلاطمی
و آن که هنوز دوست دارد، دست و پا می زند
حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد
سیدمحمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
گمان میکند اگر بگریزد
نجات یافته است،
دریغا که اندوهِ انسان بودن
سنجاق است بر سینهی آدمی.
سید محمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
گمان میکند اگر بگریزد
نجات یافته است،
دریغا که اندوهِ انسان بودن
سنجاق است بر سینهی آدمی.
سید محمد مرکبیان
+اندوه برای آدمیزاده...وچقدر گاهی زیاد میشه:((
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
گمان میکند اگر بگریزد
نجات یافته است،
دریغا که اندوهِ انسان بودن
سنجاق است بر سینهی آدمی...
#سیدمحمد_مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان

از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی ، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم
تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است
کنارِ لبانت ، کناره میگیرم
وَ تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگلِ سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند
سید محمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
دلبستگی ریشه در همه ی معشوق دارد. تن صدایش که بیشتر وقت ها به آن عادت کرده ای و کافی ست مغزت سکوت کند تا اوج و فرودهایش را لمس کنی. حرکت ظریف انگشتانش به هنگام گوش دادن به موسیقی دلخواهش. نگاهش که تو را در جهان زیباتر میکند. تحمل شانه هاش. آخرین تصویر از آن فاجعه. اولین تصویر از نخستین دیدار. شکل مهربان آرزو کردن به وقت سرخوشی.
ریشه ی دلبستگی به جهان می رسد، شور باز پیش رفتن و نیوفتادن در پاهایت بیدار می شود. دلبستگی را بدنام کرده اند وگرنه دوست داشتن و داشته شدن به حتم فاصله ها را پر نکند انسان ها را به هم نزدیک می کند.
#کتاب آغوشی برای یک سفر طولانی
#سید_محمد_مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان
آنجا که
احساس می کنی
خاطره ای نخواهی ساخت
خواهی مُرد
زندگی چیزی ست
میان خاطراتی که ساخته ایم
و خاطراتی که خواهیم ساخت
سیدمحمد مرکبیان
برچسبها: سیدمحمدمرکبیان , زندگی

