✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | مولوی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما

قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت

ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر

کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

=یادش بخیر این شعر تو کتاب دبیرستان بود یا راهنمایی..بچه های شیطون

کلاس گفتند این شعر حفظ کردی ..تو زنگ تفریح با استرس حفظش کردم..بعد فهمیدم

سرکاری بوده


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ | 8:30 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من

قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من


واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من
بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من

خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من

مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من


ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من

سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من


مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲ | 9:10 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بر رهگذر بلا نهادم دل را

بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را


مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ | 11:31 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو

چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو

بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو

روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد

مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو

تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه

که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو

ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم

کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو

گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر

منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو

دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر

به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو

اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم

چو برگ کاه می‌پرم به عشق کهربای تو

ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم

زنم لبیک و می‌آیم بدان کعبه لقای تو


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱ | 7:48 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

چون خیال تو

چون
خیال تو
درآید به دلم
رقص کنان
چه خیالات دگر
مست درآید
به میان
سخنم مست و
دلم مست و
خیالات تو
مست
همه بر همدگر افتاده و
در هم نگران!


"مولانا"


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱ | 8:33 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۱۸ آذر ۱۴۰۱ | 8:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

گویند سرانجام ندارید شما

گویند


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ | 7:57 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی‌جنبش عشق در مکنون نشود

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱ | 10:5 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

پس زخم هایمان چه؟!

مولانا شمس را گفت:
پس زخم هایمان چه؟!

و او پاسخ داد:
نور از محل آنها وارد میشود


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱ | 6:38 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من
یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون مهر دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱ | 10:38 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای زندگی تن و توانم همه تو

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

مولوی


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۱ | 0:11 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن
مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن
تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی
قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن
از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر می‌کنی مکن
ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست
ما را خراب و زیر و زبر می‌کنی مکن
چه وعده می‌دهی و چه سوگند می‌خوری
سوگند و عشوه را تو سپر می‌کنی مکن
کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده‌ای
از عهد و قول خویش عبر می‌کنی مکن
ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو
از خطه وجود گذر می‌کنی مکن
ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو
بر ما بهشت را چو سقر می‌کنی مکن
اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم
آن زهر را حریف شکر می‌کنی مکن
جانم چو کوره‌ای است پرآتش بست نکرد
روی من از فراق چو زر می‌کنی مکن
چون روی درکشی تو شود مه سیه ز غم
قصد خسوف قرص قمر می‌کنی مکن
ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری
چشم مرا به اشک چه تر می‌کنی مکن
چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می‌کنی مکن
حلوا نمی‌دهی تو به رنجور ز احتما
رنجور خویش را تو بتر می‌کنی مکن
چشم حرام خواره من دزد حسن توست
ای جان سزای دزد بصر می‌کنی مکن
سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست
در بی‌سری عشق چه سر می‌کنی مکن


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : دوشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۱ | 0:18 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم

گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم

در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم

پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم

ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم

اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم


تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم

هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم

در مذهب بي‌کيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم

اي صاحب صد دستان بي‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم


مولوي


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۶ خرداد ۱۴۰۱ | 10:37 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من بنده آنم که خموشی داند

مولانا ⚫ مولوی ⚫  شاهیست که تو هرچه بپوشی داند بی‌کام و زبان گر بخروشی داند هر کس هوس سخن فروشی داند من بندهٔ آنم که خموشی داند #مولانا


برچسب‌ها: عکس نوشته , مولوی

تاريخ : پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ | 6:27 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما

ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ

ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من
این جان سرگردان من از گردش این آسیا


ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا

نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بی چون برو زیرا که جان را نیست جا

گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا

از سر دل بیرون نه ای بنمای رو کایینه ای
چون عشق را سرفتنه ای پیش تو آید فتنه ها


گویی مرا چون می روی گستاخ و افزون می روی
بنگر که در خون می روی آخر نگویی تا کجا

گفتم کز آتش های دل بر روی مفرش های دل
می غلط در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا


هر دم رسولی می رسد جان را گریبان می کشد
بر دل خیالی می دود یعنی به اصل خود بیا

دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا


مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰ | 6:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

جرمی ندارم ..

جرمی ندارم بیش از این


برچسب‌ها: عکس نوشته , مولوی

تاريخ : یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۰ | 6:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

جرم از تو نباشد


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰ | 7:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

گفت این سادگی توست که دل می بازی...

گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود

گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود

گفت این سادگی توست که دل می بازی...


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰ | 6:50 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

در عشق هزار جان و دل بس نکند

در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند

این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند


مولانا


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : سه شنبه ۷ دی ۱۴۰۰ | 6:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

هر صبح مُنوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما

ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

- حضرت مولانا

......................................

+این شعر در وصف حال بعضی از ما آدمهاست..

نه آینده ایی داریم نه دلخوش به فردا و امروزیم...ولی با این حال

به قول قیصر امین پور سرو پا اگر زرد وپژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم:)


برچسب‌ها: مولوی

تاريخ : جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰ | 23:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.