✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤

🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 | نزارقبانی

🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊
✈2★در امتدادک🍃♥️🍃ــمهتاب🍂🧡💙🍂وچه👤 🦋🪁🌳✰فراموش نکنیدکه سپاسگزار باشید.هر روز(حوالی خدا)☀️♡

تو عصاره ی تمام عشقی،

أنتِ خلاصةُ كلّ الحب
 ووردة كلّ الحریّات
 یكفی أن أتهجّى اسمك
ِ حتى أصبحَ ملك الشعر وفرعونِ الكلمات...

تو
عصاره ی تمام عشقی،

و شكوفه ی تمام آزادی ها،
همینکه حروف نامت را هجی کنم کافی است،
تا پادشاه شعر،
و فرعون واژه ها باشم...

#نزار_قبانی

‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ | 6:44 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من تو رو خیلی دوست دارم

من تو رو خیلی دوست دارم
و "اعتراف میکنم" راه به سمت محال
راه درازیه..!

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ | 0:33 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی

پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام تقویم‌هایی داشتند
برای حساب روزها و شبان
و آنگاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان، زمان را چنین می‌خوانند:
هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو
یا هزاره‌ی بعد از آن...!

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ | 0:29 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشق

عشق
این است که همواره مرا
همچون نخستین بار ببینی...

"نزار_قبانی"


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰ | 6:20 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم

من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم
زیرا جمع همه تعریف هاست.
عشق ، ضد همه ی پندهای قدیمی
و ضد همه‌ی متن‌ها
و ضد همه‌ی آیین‌هاست.
عشق را تنها تجربه‌ها می‌سازد
و دریا را، بادها و کشتی‌ها

و هیچکس جز جنگاور نمی‌تواند از جنگ بگوید
من عشق می‌ورزم
اما اگر درباره‌ی آن بپرسید
بهتر است که هیچ نگویم !


اکولالیا | #نزار_قبانی
ترجمه از #دکتریدالله_گودرزی


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰ | 1:13 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

​   من اما آمده‌ام تا از تو تشكر كنم...  ​

من اما آمده‌ام
تا از تو تشكر كنم...
به‌خاطر گل‌های اندوهی
که در درونم کاشتی.

از تو آموختم
که گل‌های سیاه را دوست بدارم،
بخرم،
و جای‌جای اتاقم را با آن بیارایم...

نزار‌ قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰ | 6:36 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم

به تو قول دادم که دوستت نداشته باشم
سپس در برابر این تصمیم بزرگ وحشت کردم...


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰ | 1:1 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

تو را زنانه می خواهم

تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس – زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش.

"نزار قبانی"


موضوعات مرتبط: 🌿زن
برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ | 0:26 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

و عشق تو به من آموخت؛

و عشق تو به من آموخت؛
غم غربت،
دو چندان می‌‌شود شب‌ ها..

 


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ | 2:46 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بگذار به دنبال واژه‌هایی بگردم که

دَعینی أفتشُ عن مُفرداتٍ ،
تَکون بِحجمٍ حُنینی الیکِ..

بگذار به دنبال واژه‌هایی بگردم که
به گستره‌ی دلتنگی‌ام برای تو باشد..


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ | 2:40 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

با تو سر به کجا بگذارم؟

نمی‌توانم نامت را در دهانم و تو را در درونم پنهان کنم ؛
گل با بوی خود چه می‌کند؟
گندم‌زار با خوشه‌اش؟
طاووس با دُمَش؟ چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم وقتی مردم تو را در حرکات دست‌هایم ،

موسیقی صدایم ، و توازن گام‌هایم می‌بینند ؟!


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 0:36 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

بگذار به دنبال واژه‌هایی بگردم که

دَعینی أفتشُ عن مُفرداتٍ ،
تَکون بِحجمٍ حُنینی الیکِ..

بگذار به دنبال واژه‌هایی بگردم که
به گستره‌ی دلتنگی‌ام برای تو باشد..


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 0:10 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشق این است

عشق این است
که همواره مرا
همچون نخستین بار ببینی ..
.


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 1:6 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

حضور تو کافی است

حضور تو کافی است
تا همه جا بی مکان شود
آمدن تو کافی ست
تا همه ی لحظه ها بی زمان شود...


نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰ | 0:13 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

انکار نمی‌توانم کرد

انکار نمی‌توانم کرد
پروانه‌ای را که در رگانم شنا می‌کند
ممنوع نمی‌توانم کرد
یاسمنی را که از شانه‌هایم بالا می‌رود
پنهان نمی‌توانم کرد
عاشقانه‌ای که زیر پیراهنم می‌تپد
نهفتنِ این همه یعنی
انفجارِ من ...!

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ | 0:28 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

به قول نزار قبانی :

به قول نزار قبانی :
اگر برای تو خیری داشت ، میماند
اگر دوستدارت بود ، حرف میزد
و اگر مشتاق دیدنت بود می آمد ...


برچسب‌ها: نزارقبانی , زندگی

تاريخ : دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۹ | 23:25 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

عشقت‌ اندوه‌ را به‌ من‌ آموخت‌

عشقت‌ اندوه‌ را به‌ من‌ آموخت‌
و من‌ قرن‌ها در انتظارِ زنی‌ بودم‌ که‌ اندوهگینم‌ سازد!
زنی‌ که‌ میان بازوانش‌ چونان‌ گُنجشکی‌ بگریم‌ و
او تکه‌ تکه‌هایم‌ را چون‌ پاره‌های‌ بلوری‌ شکسته‌ گِرد آوَرَد!

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ که‌ خانه‌ام‌ را ترک‌ کنم‌،
در پیاده‌روها پرسه‌ زنم‌ و
چهره‌اَت‌ را در قطرات‌ِ باران‌ و نورِ چراغ‌ِ ماشین‌ها بجویم‌!
ردِ لباس‌هایت‌ را در لباس‌ِ غریبه‌ها بگیرم‌ و
تصویرِ تو را در تابلوهای‌ تبلیغاتی‌ جست و جو کنم‌!

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌، که‌ ساعت‌ها در پی‌ِ گیسوان‌ِ تو بگردم‌...
ـ گیسوانی‌ که‌ دختران‌ِ کولی‌ در حسرت‌ِ آن‌ می‌سوزند! ـ
در پی‌ِ چهره‌ و صدایی‌
که‌ تمام‌ِ چهره‌ها و صداهاست‌!

عشقت‌ مرا به‌ شهرِ اندوه‌ بُرد! ـ بانوی‌ من‌! ـ
و من‌ از آن‌ پیش‌تر هرگز به‌ آن‌ شهر نرفته‌ بودم‌!
نمی‌دانستم‌ اشک‌ها کسی‌ هستند
و انسان‌ ـ بی‌اندوه‌ ـ تنها سایه ای‌ از انسان‌ است‌!

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ که‌ چونان‌ پسرکی‌ رفتار کنم‌:
چهره‌ات‌ را با گچ‌ بر دیوارها نقّاشی‌ کنم‌،
بر بادبان‌ِ زورق‌ِ ماهی‌گیران‌ و
بر ناقوس‌ و صلیب‌ِ کلیساها...

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ که‌ عشق‌، زمان‌ را دگرگون‌ می‌کند!
و آن‌هنگام‌ که‌ عاشق‌ می‌شوم‌ زمین‌ از گردش‌ باز می‌ایستد!
عشقت‌ بی‌دلیلی‌ها را به‌ من‌ آموخت‌!

پس‌ من‌ افسانه‌های‌ کودکان‌ را خواندم‌
و در قلعۀ‌ قصّه‌ها قدم‌ نهادم‌ و
به‌ رؤیا دیدم‌ دخترِ شاه‌ِ پریان‌ از آن‌ِ من‌ است‌!
با چشم‌هایش‌، صاف‌تر از آب‌ِ یک‌ دریاچه‌!
لب‌هایش‌، خواستنی‌تر از شکوفه‌های‌ انار...

به‌ رؤیا دیدم‌ که‌ او را دزدیده‌ام‌ هم‌ْچون‌ یک‌ شوالیه‌
و گردن‌ْبندی‌ از مروارید و مرجانش‌ پیشکش‌ کرده‌ام‌!
عشقت‌ جنون‌ را به‌ من‌ آموخت‌
و گُذران‌ِ زندگی‌ بی‌آمدن‌ِ دخترِ شاه‌ِ پریان‌ را!

عشقت‌ به‌ من‌ آموخت‌ تو را در همه‌ چیزی‌ جست‌ و جو کنم‌
و دوست‌ بدارم‌ درخت‌ِ عریان‌ِ زمستان‌ را،
برگ‌های‌ خشک‌ِ خزان‌ را و باد را و باران‌ را
و کافۀ کوچکی‌ را که‌ عصرها در آن‌ قهوه‌ می‌نوشیدیم‌!


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹ | 23:56 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

انکار نمی‌توانم کرد

#نزار_قبانی

انکار نمی‌توانم کرد
پروانه‌ای را که در رگانم شنا می‌کند
ممنوع نمی‌توانم کرد
یاسمنی را
که از شانه‌هایم بالا می‌رود
پنهان نمی‌توانم کرد
عاشقانه‌ای که زیر پیراهنم می‌تپد
نهفتن این همه
یعنی انفجار من . . ‌.!


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ | 7:12 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

با چشمانت عاشقم نشو


برچسب‌ها: نزارقبانی , عشق

تاريخ : یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ | 7:0 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |

اگر دست من بود

اگر دست من بود
سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی،
به هفته‌هایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماه‌های آن بدوی

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزارقبانی

تاريخ : دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ | 7:17 | نویسنده : 🧡مُحَمّد❤️🪁🌳🕊 |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By SlideTheme :.