«یأتون بعد غیاب ، یُبَعثرون مشاعرنا ثم یرحَلونّ!»
بعد از غیبتی میآیند ،
احساساتمان را در هم میریزند و سپس میروند !
برچسبها: نزارقبانی
عهد کردم دوستت نداشته باشم
اما برابر این تصمیم بزرگ
خود را باختم
عهد کردم بازنگردم
بازگشتم
عهد کردم نمیرم از دلتنگی
مُردم
بارها عهد کردم
بارها تصمیم گرفتم بروم
یاد ندارم رفته باشم
((نزار قبانی))
برچسبها: نزارقبانی
اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم،
چون بیدهای مجنون...!
"نزار قبانی"
برچسبها: نزارقبانی
بگذار برایت چای بریزم
امروز بهشکل غریبی خوبی!صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد
بگذار برایت چای بیاورم،
راستی گفتم که دوستت دارم؟گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادیبخش است
مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور
برچسبها: نزارقبانی , عشق
دیروز خوابت را دیدم
و انگار شاخه ای سبز بودی
خرامان
رقصان
روی ناهمواری هایم خم میشدی
مگر چیزی بیش از اینکه سبز باشی ، خوشحالم می کند ؟...
برچسبها: نزارقبانی
اما امروز
در محاصره پنجره های پاییز
می خواهم تو را به نام بخوانم
آتش کوچکی روشن کنم،
چیزی بپوشم و تو را
ای پیراهن بافته از گل پرتقال
و شکوفه های شب بو،
صدا کنم...
برچسبها: نزارقبانی
من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم
زیرا جمعِ همه ی تعریف هاست.
عشق ، ضد همه ی پندهای قدیمی
و ضد همهی متنها
و ضد همهی آیینهاست.
عشق را تنها تجربهها میسازد
و دریا را، بادها و کشتیها
و هیچکس جز جنگاور نمیتواند از جنگ بگوید
من عشق میورزم
اما اگر دربارهی آن بپرسید
بهتر است که هیچ نگویم!
#نزار_قبانی
برچسبها: نزارقبانی
راه حلی داری؟
راه نجاتی ...
برای کشتی شکسته ای که
نه غرق می شود،
نه نجات پیدا می کند ؟؟
((نزار قبانی))
برچسبها: نزارقبانی
رفتنت آنقدرها هم که
فکر میکنی
فاجعه نیست!
من؛ مثل بیدهای مجنون
ایستاده می میرم...
| نزار قبانی |
برچسبها: نزارقبانی
اگر یارم هستی کمکم کن
تا از تو دور شوم
اگر دلدارم هستی کمکم کن
تا شفا یابم
اگر میدانستم عشق چنین خطرناک است
عاشقت نمیشدم
اگر میدانستم دریا اینقدر عمیق است
به دریا نمیزدم
اگر پایان را میدانستم
آغاز نمیکردم!
دلتنگت هستم
یادم بده چگونه ریشههای عشق را درآورم
یادم بده چگونه اشکهایم را تمام کنم
یادم بده چگونه قلب میمیرد
و اشتیاق خودکشی میکند!
اگر پیامبری
از این جادو، از این کفر
رهایم کن
عشق، کفراست پس پاکم کن
بیرونم بکش از این دریا
که من شنا نمیدانم!
موجی که در چشمانت جاری ست
مرا به درون خود میکشد
به ژرفترین جا
به عمیقترین نقطه!
حال آنکه نه تجربهای دارم
نه قایقی
اگر ذرهای پیشِت هستم عزیزم،
دستم را بگیر
که از فرق سر تا نوک پا عاشقم
و در زیر آب نفس میکشم
و ذره ذره غرق می شوم
غرق می شو…
غرق…!
"نزار قبانی"
ترجمه: دکتر یدالله گودرزی
برچسبها: نزارقبانی
آن هنگام که با لباسی نودوز
به دیدنم می آیی
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه اش روییده باشد . . .
نزار قبانی
برچسبها: نزارقبانی
اونجا که نزار قبانی میگه:
"اگر برای تو خیری داشت میماند، اگر دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاقِ دیدنت بود می آمد"
دقیقا همینجاش یه جوابِ بزرگ برای نصفِ سوالامونه
برچسبها: نزارقبانی
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند…
چگونه آمد؟
پرندهی سبز
کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را
نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند.
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام
راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم.
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند
و او بیدار میماند…
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم…
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنهی کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم.
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی…
تعبیر ناکردنی…
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند؟
تمام آنچه دانستهام
همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد…
"نزار قبانی"
مترجم: سودابه مهیّجی
+این پرنده های سبز دنیای قشنگی دارند..پرنده هایی با دوخط بر بال هایشان..
و فقط یک مسیری رو بدون اینکه فریب دانه ودام را بخورند در حرکتند..
برچسبها: نزارقبانی , عشق



