من چرا دل به تو دادم؟
که آتشی در من افتاد
بیدود،
بینور
مثل چراغی که در روز روشن بسوزد.
بیا...
در این شبِ بیپایان،
فریادی هست
که کسی نمیشنود
جز سایهام.
من و سایهام،
در اتاقی که از صدای ما پر است
بیا
و خاموشم کن.
امیر محمد نیک چهره
برچسبها: امیرمحمدنیک چهره
رفتی...
بیآنکه بفهمی
زمین،
هر چقدر هم بچرخد
باز
تو را به نقطهی آغاز میآورد.
تو خیال کردی برنده این رابطه شده ای.
اما
هر دستی، دستی دیگر را بالای سر خود میبیند.
اکنون
در نقطهی آغاز ایستادهای
و شانههایت میسوزند
از ضربهای
که سالها پیش
بر شانههای من فرود آمد.
حال بسوز...
امیر محمد نیک چهره
برچسبها: امیرمحمدنیک چهره
میدانی دوست من،
هیچ درختی،
بی دلیل برگش را رها نمیکند.
یا برگ بی زبان، در سکوت فصل ها میسوزد.
یا دستِ شخصی، بیرحمانه از شاخه، باعث کنده شدنش میشود.
جالبش اینجاست که برگ اگر خشک هم شود، درخت رهایش نمیکند.
این باد است، که برگ را از درخت جدا میکنه.
تقدیر جدایی، بهانهای بیش نیست.
امیر محمد نیک چهره
برچسبها: امیرمحمدنیک چهره

