دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
برچسبها: مهدی فرجی
خواندم دروغ از چشمهای راستگویت
وقتی که برگشتی نیاوردم به رویت
یکروز و یکشب دستِ کم در بسترم ماند
آه از تو حتی باوفاتر بود بویت
در خاطراتت سخت غرقم کرد هر شب
یک یادگار ساده قدر تار مویت
غم، شهریاری ساخت از مردی دهاتی
کاری که حالا کرده با من آرزویت
در آن دل دیوانه آن دیوانگی مُرد
حتی اگر یک روز برگردد به سویت
عیب است عاشق باشی و اشکی نریزی
ای چهره ى غمگین من! کو آبرویت
برچسبها: مهدی فرجی
بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست
دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست
پای سفر که پیش بیاید مسافریم
آدم هراس جاده ندارد جوان که هست
تا هرچه دور پشت مرا گرم می کند
مثل تو دست همسفری مهربان که هست
اصلا بدون مشکل شیرین نمی شود
در راه دست کم دو سه تا امتحان که هست
گاهی برای ما خود این راه مقصد است
یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست
حالا اگر چراغ نداریم بی خیال
فانوس شعرهای تو در دستمان که هست
خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام
پاهای مان شکسته، ولی آسمان که هست
شاعر :مهدی فرجی
برچسبها: مهدی فرجی
انتخابــی است كـــه كرديم برای خودمان
اين و آن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند
غـــم نداريم، بــــزرگ است خدای خودمان
بگذاريم كه با فلسفهشان خوش باشند
خودمان آينــــه هستيــــم برای خودمان
ما دو روديم كــــه حالا سرِ دريا داريم
دو مسافر يله در آب و هوای خودمان
احتياجی بـــه در و دشت نداريم، اگـر
رو به هم باز شود پنجرههای خودمان
من و تـو با همه ی شهر تفاوت داريم
ديگران را نگذاريم بــه جـــای خودمان
درد اگر هست برای دل هم می گوييم
در وجــود خودمان است دوای خودمان
ديگران هرچه كــه گفتند بگويند، بيا
خودمان شعر بخوانيم برای خودمان
برچسبها: مهدی فرجی
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم
خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم
حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
برچسبها: مهدی فرجی
من بغضهایی را فرو بردم که ترسیدم
از رازهای سربهمُهری پرده بردارد
یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را
انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد
برچسبها: مهدی فرجی
همیشه در دل همدیگریم و دور از هم
چقدر خاطره داریم با مرور از هم
دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم
نمیرسیم، به جز لحظهی عبور از هم
تو من تو من تو منی، من تو من تو من تو شدم
اگرچه مرگ جدامان کند به زور از هم
نه، تن نده پریِ من! تو وردها بلدی
بخوان که پاره شود بندهای تور از هم
نه، مثل ریل نه... فکرِ دوباره آمدنیم
شبیه عقربهها لحظهی عبور از هم... (:
برچسبها: مهدی فرجی
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
از : مهدی فرجی
برچسبها: مهدی فرجی
هرقدر هم ساكت نشستن مشكلت باشد
حرف دلت تا میتوانی در دلت باشد،
اینقدر در گفتن دویدی، كولهبارت كو؟
این سهمِ خیلی كم نباید حاصلت باشد
حالا كه اینقدر از تلاطم خستهای، برگرد
اما اگر خاكی بخواهد ساحلت باشد
تا وقت مردن روی خوشبختی نمیبینی
تا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشد
احساس غربت میكنی وقتی كه شوقی نیست
حتی اگر یکعمر جایی منزلت باشد
اصلاً بگو كی در ازای شعر نان داده
یا خندهای، حرفی كه شاید قابلت باشد؟
از گفتنیها با تو گفتم، بعد از این بگذار
دست خودِ دیوانهات یا عاقلت باشد
امروز و فردا میكنی، امروز یا فردا
یکدفعه دیدی وقتِ مُهر باطلت باشد
بر شانههایت باز دنبال چه میگردی؟
انگیزهی پرواز شاید در دلت باشد...
#مهدی_فرجی
+از اون شعرهایی که میشه بهش بیست داد:)
برچسبها: مهدی فرجی
غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری
هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری
درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری
سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری
به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری
اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری
دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری
دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری
مهدی فرجی
برچسبها: مهدی فرجی
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
مهدی فرجی
برچسبها: مهدی فرجی
بگذار بگذرد همه چیز آن چنان كه هست
دنیا همین كه بوده و دنیا همان كه هست
پای سفر كه پیش بیاید مسافریم
آدم هراس جاده ندارد جوان كه هست
تا هرچه دور پشت مرا گرم می كند
مثل تو دست همسفری مهربان كه هست
اصلا بدون مشكل شیرین نمی شود
در راه دست كم دو سه تا امتحان كه هست
گاهی برای ما خود این راه مقصد است
یك جاده با فراز و نشیب آن چنان كه هست
حالا اگر چراغ نداریم بی خیال
فانوس شعرهای تو در دستمان كه هست
خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام
پاهای مان شكسته، ولی آسمان كه هست
«مهدی فرجی»
برچسبها: مهدی فرجی
نه سراغی ، نه سلامی...خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم
خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟
در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است
رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم
بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم
سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم
چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم
در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم
.
. #مهدی_فرجی
برچسبها: مهدی فرجی